هفته نامه
« بازگشت
بارک ا...! بارک ا...
بارک ا...! بارک ا...
"دهدار" آبادی نزدیکای عید یادش آمد که هنوز حجرههای بدقواره و بی ریخت کوچه مرکزی آبادی را خراب نکرده؛ در نتیجه صدای معمار آبادی زد و به او گفت: "شش ماه فرصت داری که این حجره ها را خراب کنی و به جای آن هفت مغازه نو و شیک عین شهریا بسازی!" معمار هم باد در غبغب انداخت و دو بیتی از غزل حافظ خواند و گفت: (شعر)
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبیذ
سفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
یعنی اگر پول خزانه برسد می توان آن را خرج کرد. الغرض! معمار قراردادی بست و کار را شروع کرد. و اما بشنوید از "ممل" که هر وقت از آنجا گذر می کرد، احسنت و مرحبای او نثار دهدار می شد که چطوری با پول نداشته کوچه می سازد! یک روز رفت پیش "آقاتقی" و گفت: من در تعجبم که این دهدار پول از کجا میآورد؟! او که همیشه می گوید ندارم! پول این حجرهها از کجا پیدا می شود و آیا می دانید چقدر خرجش هست؟! آقاتقی گفت: "دهدار جایی نمی خوابد که آب زیرش برود." ممل گفت: چطور؟! آقاتقی گفت: حجره ها را خراب و پشت مغازه های خودشان، مغازه به آنها می دهد با چند برابر قیمت و سپس چرتکه پروانه ساخت و ساز برای آنها می اندازد! این گونه دهدار زیاد خرجی نمیکند! ممل، طفلی دهانش از تعجب باز شد و کلمه کلمه میگفت:
بارک ا...! بارک ا...