هفته نامه
شهرام جزایری: هیچوقت غذای زندان را نخوردم (قسمت اول)
شهرام جزایری: هیچوقت غذای زندان را نخوردم (قسمت اول)
تسنیم: اسمش که میآید هرکسی یاد یک چیزی میافتد، یکی یاد پول و ماشینهای گران و ویلاهای وسیع و سفرهای خارجی و خلاصه زندگی اعیانی؛ یکی یاد زندان و 13 سال از عمر یک انسان که پشت میلهها گذشت.
یکی یاد بابک زنجانی و اعدام مهآفرید امیرخسروی میافتد و برای بعضیها مصداق موفقیت در کسب و کار است و برای برخی دیگر نمونه زنده یک مفسد اقتصادی. اسم مَرد خبرساز دهه 80، برای خیلیها هم مثل یادآوری یک خاطره دور است؛ خاطره بزرگترین فساد اقتصادی بعد از انقلاب تا آن زمان.
فارغ از تمام آنچه با شنیدن نامش به ذهن ما میآید، او خودش را طور دیگری معرفی میکند؛ شهرام جزایری عرب. او که یک سال است از زندان آزاد شده و بهگفته خودش اکنون استراحت میکند اما خواندن این جمله او هم جالب است: «خیلی محکم گفتهام بهزودی کاری خواهم کرد که یک بار دیگر عالم هستی به وجود من افتخار کند».
نمیدانیم چرا وقتی مصاحبه را خوانده بود بخش عمدهای از مصاحبه را حذف کرد و ما باز هم مجبور شدیم تمکین کنیم. متن حاضر متن مورد تأیید شهرام جزایری عرب است که بدون کم و کاست و در دو بخش منتشر میشود.
بخش اول این گفتوگو را بخوانید!
میگفتند شما شامل عفو شدید؟
بابت اتهامات اقتصادی برائت گرفتم، چند عید فطر، عفو عمومی شامل حالم بود اما قرار موقوفی عفو تأیید نشد. بلافاصله بعد از ابلاغ حکم قطعی رد مال حکم کیفری پروندهام را بهریال تسویه حساب کردم، تا اینکه سال آخر حبس بنا به فرموده مقام محترم قضایی، رد مال یادشده را بهدلار آمریکا محاسبه و مابهالتفاوتش را نیز پرداخت کردم اما متأسفانه بهخلاف فرموده، باز هم عفوم تأیید نشد، حساسیتهای رسانهای موجب شدت در پرونده قضاییام بود.
حدود یک سال از آزادی شما از زندان میگذرد، این یک سال پس از زندان چطور بوده است؟
بالاخره آزادی متفاوت است؛ البته سختی خاص خودش را هم داشته زیرا 13 سال از زندگی و خانواده دور بودم و بعد از 13 سال آزاد شدم، الآن شرایط زندگیام یک مقدار سخت است و چون من به سختی عادت دارم بنابراین محکم کنترل و مدیریت میکنم.
یکی از مسئولان عالی قضایی گفت شهرام جزایری 7 سال در زندان نبوده است
دقیقاً 13 سال شد؟
حدود چهل روز کمتر از سیزده سال، یعنی 20 آبان 1380 تا 11 مهر 1393. در این 13 سال قسمت اول دوران حبس (از سال 80 تا 85) حدود 90 روز به مرخصی رفتم و حدود 110 روز هم در سال 85، برای اقدامات کارشناسی شرکتها تحت نظر دادگاه، صبح از زندان بیرون میرفتم و شب بازمیگشتم.
بهغیر از این ایام، همه اوقات بهطور مطلق در داخل زندان بودم و در ایام بازداشتم، حدود یک سال را در سلول انفرادی تکنفره، حدود چهار سال بهطور انفرادی و الباقی را در بند عمومی حبس کشیدم. هشت سال آخر، حتی یک ساعت برای مرخصی از در زندان بیرون نیامدم.
متأسفانه یکی از مقامات عالی قوه قضائیه، به همسرم (وکیلم) گفته بود: "آقای شهرام جزایری 6 تا هفت سال اول پروندهاش را زندان نبوده."، البته در آن ایام بهلحاظ رسیدگیهای قضایی متداول، مرا در زندان در محلی نگهداری میکردند که مقامات بهسادگی نمیتوانستند با من ملاقات داشته باشند.
در یکی از سایتها دیدم یکی از عزیزان محبت کرده و گفته، شهرام جزایری بعد از آزادی از زندان، 10 سال جوانتر شده است، من اگر جوان ماندم بهخاطر این است که ورزشکارم، در زندگیام حتی یک نخ سیگار نکشیدم، مشروب نخوردم، مواد مخدر مصرف نکردم، مال کسی را نخوردم و حال کسی را هم نگرفتم. در کار مردم هم فضولی نکردم. هروقت در زندان غصهدار میشدم، قرآن را بغل میکردم و به خدا پناه میبردم و خدا هم همیشه کمکم میکند.
من به لطف و کرم خدا اعتماد کامل دارم و تسلیم مطلق رضای خدا هستم و این اطمینان کامل و مطلق، به من سکینه و آرامش میدهد حتی اگر همه داروندارم و خدای ناکرده عزیزترینهایم را از دست بدهم، باز هم راضیام به رضای خدا، شاید این چیزی بوده که باعث شده من مثل یک زندانی 13ساله نشکنم و بهقول آن بزرگوار 10سال جوانتر شوم اما اگر منظور جوانی ناشی از رفاه خاصی در زندان بوده، سخت در اشتباه هستند، چون حتی اگر یک نفر در هتل هفتستاره تگزاس آمریکا هم 13 سال محبوس شود, باز هم غم و غصه عذابش میدهد و من این موضوع را هزار بار گفتم و عاقلان گواهی و تأیید دارند.
متولد چهسالی هستی؟
20 آبان سال 1351 و اکنون 43 سال دارم. پدرم اصالتاً عرب است و مادرم بچه محله قدیمی سنگلج تهران. خودم هم در تهران به دنیا آمدم. بعد رفتیم اهواز، مدتی تنکابن و بعد هم کرمان برای تحصیل در دانشکده دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی کرمان و سپس دوباره تهران و همهجای دنیا برای تجارت.
چرا اینهمه شهر عوض کردید؟
جنگ که شد رفتیم شمال، دوباره برگشتیم اهواز، بعد کرمان دانشگاه قبول شدم و سپس کسب و کار.
چند فرزند هستید؟
فقط یه خواهر بهاسم شهرزاد دارم.
بچه درسخوانی بودید؟
اصلاً درسخوان نبودم اما همیشه نمرات بالا میگرفتم؛ شدیداً بازیگوش و معمولاً شاگرد دوم و سوم کلاس بودم. دبیرستان رشته ریاضی و دانشگاه دندانپزشکی خواندم و اقتصاد و تجارت را تجربه کردم.
طی مدت حبس و رسیدگیهای قضایی پروندهام، تقریباً بهاندازه کافی بر حقوق کیفری، مدنی و تجارت مسلط شدم. الآن دنیایی از تجربه و دانش و رویههای قضایی را در کار اقتصادی میدانم.
پس با تقلب قبول میشدید؟
نمیشود گفت تقلب میکردم، درسم خوب بود و همیشه تقلب میرساندم.
رشته دندانپزشکی را تا کجا ادامه دادید؟ چرا دندانپزشک نشدید؟
تا ترمهای آخر بعد از کلینیک پیش رفتم. ایلیا (پسرم) چند روز پیش گفت: "میخواهم دندانپزشک بشوم و بعد کار اقتصادی بکنم." حالا همه فکر میکنند، پدرش یادش داده، در حالی که نظر من این نیست.
نظر من این است که اگر کسی میخواهد در کسب و کار موفق شود، اول باید در مقطع کارشناسی و لیسانس اقتصاد بخواند، بعد در دوره فوقلیسانس، حقوق و سپس مقطع دکترا در رشته مدیریت و فوقدکترا پول و فاینانس بهترین است.
بهنظر شما درس خواندن در کارهای اقتصادی تأثیری دارد؟
حتماً. کسی که بخواهد از دانش و تخصص و علم در کسب و کار استفاده نکند، امکان ندارد در مدیریتهای کلان اقتصادی موفق شود.
چندسالگی ازدواج کردید؟
26 ــ 25 سالگی
قبلِ دانشگاه هم کار میکردید؟ کار اقتصادی را چگونه شروع کردید؟
بله. باقلوا فروشی و سمبوسه فروشی و ... داشتم. زندگی کاری من تا قبل از زندان سه بخش داشت؛ یک بخش بازار خرده بود و حدود پنج سال طول کشید؛ شامل باقلوا و سمبوسه و بستنی فروشی. حدود چهارده یا پانزده سالم بود که در اهواز بستنی فروشی داشتم؛ پنج دستگاه شربتی گذاشته بودم روبهروی مغازه.آن موقع این دستگاهها را 70هزار تومان خریده بودم. یک موتور گازی هم داشتم. سه چهار تا هم کارگر گذاشته بودم بالای سر این دستگاهها. با موتور میرفتم پول و دخل دستگاهها را جمع میکردم. به یاد دارم ماهیانه 70هزار تومان از این دستگاهها در میآوردم یعنی 100 درصد سود در هر ماه.
هیچوقت غذای زندان را نخوردم
میگویند شما غذای زندان را نمیخوردید و از بیرون از زندان برایتان غذا میآوردند.
هیچوقت غذای زندان را نخوردم و از بیرون زندان هم غذا نیاوردند بلکه فروشگاهها گوشت و مرغ میآورند، آشپزخانه هم در همه بندها هست. هر اتاق هم یک شهردار دارد، بیشتر مرغ و ماهی میخوردم، همه چی داخل زندان هست.
اوین واقعاً هتل بود؟
نه، نمیشود گفت هتل. در اتاق کدام هتل، 20 نفر جمعیت با هم زندگی میکنند؟ ولی خوب، در همه جای دنیا، زندانهای اقتصادی همه نوع امکانات را دارند. من آدم باروحیهای هستم و سختی را راحت میتوانم تحمل و کنترل کنم و همه وقتی مرا میبینند، فکر میکنند داخل زندان مثل هتل است.
بهخاطر همین، متر و اندازهگیری قضاوتشان، شادابی و سرحالی شهرام جزایری شده که شاید منصفانه نباشد. خیلی از آدمهای معمولی یا حتی پولدار وقتی به زندان میآیند، همین شرایطی را که بهنظر خیلیها قابل تحمل است، نمیتوانند تحمل کنند، مثلاً یک بندهخدایی در بند ما، بابت مهریه زندانی شد و چهار روز بعد خودکشی کرد! آیا تو هتل کسی خودکشی میکند؟
در اوین، زندانی مهریهای زیاد بود؟
زیاد بود اما بعد از ابلاغیه آیتالله آملی لاریجانی رئیس قوه قضائیه خیلی کم شد. خیلی از بازدیدکنندهها میآمدند و میدیدند که مثلاً تلویزیون بزرگ در اتاقها داشتیم. میگفتند: "اینجا هتل است!" بالاخره زندان است، طرف دلش شکسته، محصوره، از زن و بچهش دور است. بزرگترین درد یک زندانی، دوری از خانواده است.
استرس اینکه همسرش الآن کجاست یا دستش جلوی کدام مرد و نامردی برای دوزار خرجی دراز است. همه هم این غم و غصه و نگرانیها را داشتند؛ از من شهرام جزایری گرفته تا بقیه، لذا من اصلاً با این اصطلاح هتل موافق نبوده و نیستم، بلکه زندان بیتالاحزان است و زندانیها در آن زنده به گور هستند.
معتقدم کثیفترین و بدترین جای دنیا در تمام عالم هستی، زندان است؛ حتی اگر بازداشت در هتل یا خانه مجلل باشد یا صرفاً محدودیت خروج از شهر. محدودیت، اسارت و زندان، بزرگترین دغدغه است حتی اگر بهترین امکانات هم باشد. در زندان اوین امکانات معمول در چارچوب ضوابط و دستورالعملها برای همه هست و هیچ نیازی نیست که کسی بلند شود و دنبال موبایل و اینترنت برود. تلفن بهاندازه کافی هست.
اتاقها اکثراً تلفنهایشان خالی است. میتوانی یک ساعت تلفن بزنی و از آن طرف خط بپرسی که اخبار مهم چیست. روزنامه از همه طیفهای سیاسی بهوفور در زندان وجود دارد و همچنین امکانات دیگر. من نه اصلاحات را میفهمم، نه اصولگرا را و نه سیاست را بلکه واقعیت را میگویم.
مثل اصلاحطلبان، در طیف اصولگراها و حتی راستیهای سنتی هم افرادی هستند که منصفانه آدمهای بسیار خوبیاند. البته در برخی احزاب و جناحها هم، آدمهای بنجل وجود دارد و آدمهایی که دلشان میخواهد چیزی را نفهمند، نمیفهمند و خودشان را به نفهمی میزنند.
در زندان فرقی بین زندانی پولدار و بیپول هست؟ هیچ فرقی بین یک زندانی پولدار و بیپول از نظر سازمان زندانها وجود ندارد اما طبیعی است کسی که در زندان کارتش پر است، چهار پنج تا زندانی دیگر را میتواند کمک کند.
بنابراین زندانیها جای بهتری به او میدهند، احترام بیشتری به او میگزارند، درست مثل توی جامعه؛ بهنظر شما در جامعه یک پولدار با یک بیپول سطح احترامش، سطح روابطش و سطح برخورداری از امکاناتش یکسان است که در زندان یکسان باشد؟
متأسفانه سوءتفاهماتی پیش آمده و من متر این موضوع (هتل بودن اوین) شدم بنابراین محکم و قاطعانه عرض میکنم، واقعاً هیچ نیازی نیست که در زندان کسی به فکر این باشد که خارج از اصول و روال متعارف هزینهای بکند، فروشگاهها هستند، خرید میکنند و اگر هم فرد دلش خواست و تمکن داشت، به چهار تا زندانی بدبخت و بیچاره و به زن و بچههایشان کمک میکند و خوب، همه مرید معرفتش میشوند؛ درست مثل بیرون از زندان.
شما به زندانیهای دیگر کمک میکردید؟این موضوعات را دوست ندارم بازگو کنم. از روز اولی که مرا دستگیر کردند در این خصوص صحبت نکردم ولی واقعیت این است که متأسفانه یا خوشبختانه پول عزت و احترام میآورد. مهم این است که در کنار پول، معرفت و انسانیت، این عزت و احترام را حفظ و مستحکم میکند.
هر چند که من اصلاً دوست ندارم بگویم کسی را کمک میکردم یا نمیکردم. ولی خودتان تشریف ببرید این موضوعات را از داخل زندان تحقیق کنید.
زندانیهای عادی از دیدن شما تعجب نمیکردند؟
بله. خیلی از زندانیها تصور داشتند که شهرام جزایری یک آدم پولدار، متکبر، مغرور و سطح روابط اجتماعیش بسیار پایین باشد، بنابراین گارد میگرفتند اما من بلافاصله میرفتم و با آنها شوخی میکردم، یخ روابط اجتماعی را میشکستم.
سعی میکردم رابطه دوستانه و عاطفی برقرار کنم و این برایشان خیلی عجیب بود که چطور میشود یک کسی که از نظر مالی، فکری، اجتماعی و شهرت متمایز و خاص است راحت بیاید، بنشیند و با کارگرها و زندانیان عادی حرف بزند و غذا بخورد.
بهترین همبندیهای من در 13 سال حبس، افغانستانیها بودند
خاطره جالبی از افغانستانیهای زندانی به شما بگویم. یکسری مطالبی مطرح شده بود که جای شهرام جزایری در زندان اوین خیلی خوب است. خواسته یا ناخواسته دستوری آمد که محل نگهداری شهرام راحت نباشد!
گفتند همه زندانیهای ایرانی محل نگهداری شهرام در «جهاد» را ببرید و منتقل کنید و زندانیهای افغانستانی را به جای آنها بیاورید؛ به استثنای وکیل بند و چند نفر دیگر.
نشسته بودم که دیدم ناگهان 20 کارگر افغانستانی با سنین مختلف در حالی که ما لباس زندان به تن نداشتیم، با لباسهای زندانی پاره و کثیف، موهای ژولیده و صورتهای بههم ریخته و دستهای پینه بسته آمدند.
وکیل بند از من خواست، بلند شوم و به رئیس زندان و یا محافظ و مدیرکل و...زنگ بزنم. یه لبخند زدم و گفتم اجازه بدید من این موضوع را به بهترین نحو حل میکنم و اصلاً نگران نباشید.
ایرانیهایی که مانده بودند را بیرون و در را قفل کردم. با زندانیان جدید افغانستانی به لهجه خودشان با شوخی وخنده صحبت کردم و آنها متقاعد شدند که باید برای نظافت به حمام بروند اما خودم اول رفتم حمام؛ بعد با آنها با لهجه افغانستانی حرف زدم.
یک شعر معروف افغانستانی است که میگوید: همه جا دکان رنگه همه رنگ میفروشند / دل ما به شیشه سنگه همه سنگ میفروشند؛ یعنی به ما افغانستانیهای مظلوم نیرنگ میکنند و همه هم دل ما را میشکنند.
این شعر را خواندم و بعد گفتم من برای شما یک کادو دارم. یکسری لباسهای گرمکن ورزشی که خیلی قیمتی و شیک بود با کلاههای خیلی خوشگل که برای خودمون، خریده بودم را به آنها هدیه دادم. 22 یا 23 دست بود که دو یا سه دست هم باقی ماند.
قبل از پوشیدن گفتم باید حمام برویم. اول خودم ریش و سبیل و سرم راکامل تراشیدم و رفتم حمام. آمدم بیرون و همه گفتن ما هم این کار را میکنیم.
یک به یک حمام رفتند و سر و ریش و سبیلشان را تراشیدند و آمدند. به همه آنها ادکلن خیلی عالی زدم. از حمام که بیرون آمدند و لباسها را پوشیدند، در سالن را باز کردیم و رفتیم بیرون. خودم نفر اول بیرون رفتم و آنها هم به مانند رژه، پشت سرم بیرون آمدند.
رفتیم روبهروی رئیس اندرزگاه و افسرنگهبانی ایستادیم. بعد همه نگاه میکردند و میگفتند خدایا اینها کی هستند؟! چقدر خوش تیپ! و تمیز و شیک شدن! رئیس اندرزگاه مرا صدا زد و کلی دعوایم کرد که چرا سر اینها را این طوری تراشیدی و این چه بلایی است که سرخودت آوردی؟
اگر رسانهها مطلع شوند چه میگویند؟ من گفتم همه به دلخواه خودشان این کار را کردند. بروید از خودشان سؤال کنید (و اتفاقاً رفتند پرسیدند و همه زندانیها حرف مرا تأیید کردند) شماهم نگران مطبوعات و رسانهها نباشید، من خودم پاسخگو هستم.
بعد همه گفتند این شهرام مصداق همان جمله معروف است که میگوید آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند. اما یک سال بعد افغانستانیها را از آنجا بردند. خیلی ناراحت شدیم. بهترین همبندیهای من در دوران حبس همانها بودند؛ بسیار دلشکسته و مظلوم.
گفتهاید میخواهید تا سال 96 استراحت کنید. چرا؟به هر حال 13 سال از محیط جامعه دور بودم. اندازه و متر آدمها خیلی فرق کرده است. دورهای که من کاسبی میکردم، قول و قرارها و ارزشهای اخلاقی و به عبارتی گرو گذاشتن سبیل محور اصلی کسب و کار و تجارت بود؛ متأسفانه یا خوشبختانه الآن معیارها تغییر کرده است.
هضم این شرایط یک مقدار برایم سخت است اما نگران نیستم و به زودی این اوضاع را شناسایی، کنترل و مدیریتش میکنم.
واقعاً آنقدر از جامعه دور بودید که وقتی برگشتید تفاوت کل جامعه رو احساس کنید؟ مردم چه فرقی کردند؟
تغییر کردن. به هر حال من اعتقاد دارم که در شرایط بحران، هر چند که نمیشود گفت شرایط کشور خیلی خیلی بحرانی است ولی به هر حال، تحریم شرایط خاصی هست که به اعتقاد من در چنین شرایطی هر کسی از خودش یک واکنشی نشان میدهد.
الآن هم شرایط کشور طوری است که در مقابل شرایط خاص اجتماعی، هر عزیزی به تشخیص خودش یک رفتار خاصی نشان میدهد.خوشبختانه این شرایط خاص در حال تغییر است و امیدوارم که با برگشت این شرایط، اصول و ارزشهای واقعی اسلامی و ایرانی، دوباره در جامعه تقویت و مستحکم شود اما تغییراتی که اکنون در جامعه وجود دارد با گذشته بسیار متفاوت است.
ادامه دارد...