هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

خیلی زود دیر می‌شه

خیلی زود دیر می‌شه



وقتی وارد اتاق کوچکمان شدم چشمهایش باز بود و منتظر بطرف در و مثل همیشه آروم آروم ....
اما دیگه خسته شده بودم از اینکه یک عروسک باشم یا بازیچه دست این و اون.
هر روز مجبور باشم با هفت قلم آرایش که پسرهای پولدار می‌پسندند خودم را درست کنم از خودم بدم می‌اومد.
زانو زدم و چادرش را که بوی گل یاس می‌داد بوسیدم و گفتم همه چیز را کنار می‌گذارم، هر چی بگی قبوله، می‌خوام دختر خودت باشم و خون به دلت نکنم، تو مادری کن و من کلفتی تو رو.
دستی به شونه‌هام خورد زن همسایه در حالی که چشمهایش پر از اشک بود دست جلو برد و آروم چشمهای مادرم رو بست!!

 

زهرا مصطفی پور مبارکه