هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

اشعار رسیده

اشعار رسیده



زینب آن دخت ولی مرتضی    گفت در آن شام غریبان بلا

که ای مردان پست وبی ریا    چه کردید با من تنها در این صحرا؟

به وقت آمدن تنها نبودم!       چنین سرگشته و حیران نبودم

به وقت آمدن رعنا جوانان      به همراهم مثال ماه تابان

چو پروانه به دورم پر گشودند    مرا در معجرم پنهان نمودند

با عزیزانم در این صحرای غم    از شما دارم به دل دریای غم

من کجا و ناقه ی عریان کجا؟    من کجا و خانه ی ویران کجا؟

من کجا و شام غم با من چرا؟       می روم از شهرتان شام بلا

شما کشتید حسین و اکبرم را    نهادید بر نوک نی دلبرم را

گلوی اصغرم را چون دریدید؟      چرا خشم خدایم را ندیدید؟

ندیدید آسمان تا رو سیه شد؟      ندیدید شهرتان غرق گنه شد؟

کنون تنها روم سوی مدینه  امان از داغ و این زخم های سینه

همیشه کارتان افغان و آه باد   بنای شهرتان از ته، تباه باد

 

سراینده: بتول حیدری دهوئی

آموزگار پایه دوم شاهد غدیر