نمایش خبر نمایش خبر

فرزندی که فدای پدر شد

فرزندی که فدای پدر شد



نه پسری که تابوت پدر گیرد
نه پدری که تابوت پسر گیرد
الهی آدم از مادر نمی زاد
اگر می زاد خدا مرگش نمی داد
اگر می مرد به پیری یا به طفلی
وگرنه در جوانی داد بیداد
کار من خبرنگاری است که باید داستان زندگی مردم را بنویسم، نمی دانستم روزی باید داستان زندگی خودم را با دستان خودم به رشته تحریر درآورم.
"محمد صالح" در 13 شهریور 1384به دنیا آمد از همان کودکی با شیرین زبانی اش در قلب و دل همه ما جا گرفت و از همان طفولیت همراه و همدم من در زندگی شد، در سن 6 سالگی که به دبستان پا گذاشت مثل دیگر هم سن و سالانش به بازی مشغول نبود؛ به دفتر مدیر رفته و در کنار معلم ها می نشست و با آن ها صحبت می کرد، فرزندم چون در خانواده مذهبی بزرگ شده بود عشق به امام حسین(ع) از همان کودکی در قلبش جاری بود، برایش طبل خریدم تا در هیئت ها شرکت کند، مدتی نیز عکس بردار هیئت حسینیه سفلی بود، به مدت دو سال نیز گلاب پاشی هیئت را انجام می داد، بعد از آن به پیشنهاد هیئت امنای حسینیه سفلی مسئول طبل زنی هیئت شد.
در محرم امسال به قدری طبل زده بود که دستان تاول زده اش را نشانم داد، دعایش کردم که این دست ها را امام حسین (ع) بگیرد.
فرزندم را به مغازه تعمیرات برق خودرو فرستادم تا در برق خودرو مهارت کسب کرده و روزی روی پای خودش بایستد، از سوی دیگر پدرش بعد از چند سال بهبودی از بیماری به سرکار برگشت؛ صبح ها در اداره آب و فاضلاب مشغول کار شد و بعد از ظهرها نیز زیر مجموعه همان اداره سرپرستی کارگرهای فاضلاب شهری را به عهده داشت، حمید دوست داشت تمام عیوب فاضلاب را برطرف کند تا هنگام استفاده از فاضلاب عیب و نقصی نداشته باشد با اینکه وظیفه نداشته است به تمام قسمت ها سرکشی می کرد، چون معتقد بود؛ زمانیکه طرح فاضلاب به اتمام می رسد و همه غیر بومی ها از بافق می روند، باید مدیران شرکت سنگ آهن در جلوی مردم سرافراز باشند به همین منظور تمام تلاشش را برای هر چه بهتر انجام شدن این کار کرد و بارها عیب و نقص ها را به گوش مدیران مربوطه رساند و از آن ها درخواست کرد تا عیوب را برطرف کنند.
تا اینکه عصر سه شنبه 8 شهریور ماه که برای رفع مسدودی دریچه های فاضلاب شهری در بلوار انقلاب رفته بود، دچار گاز گرفتگی شد.
آن روز هر چه با وی تماس گرفتم جوابی نداد، مسئولین مربوطه را خبر کردم و سپس با فرزندم و دایی بزرگترش هر کدام جدا گانه به جستجوی حمید بودیم تا خبری از او بدست بیاورم. "محمد صالح" زودتر از همه نشانی پدرش را یافت و بلافاصله با مأمورین امدادی تماس گرفت و سپس داخل دریچه رفته تا پدرش را نجات دهد؛ اما هرگز نتوانست او را و دو کارگر تبعه افغانی را نجات دهد و محمد صالح فدای پدر شد.
داستان زندگی همسر و فرزندم این چنین به پایان رسید تا پدری فدای کار و فرزندی فدای پدر شود و مادری در غم این دو تا زنده است بسوزد و فراموش نکند که پدر و فرزند نتوانستند از هم جدا باشند و پسر، پدر را تا رفتن به دیار باقی همراهی کرد و داغشان را بر دل خانواده گذاشتند و مرا با دو دختر 11 و 7 ساله تنها گذاشتند.
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
روحشان شاد و یادشان گرامی

 

معصومه غلامرضاپور|