نمایشگر دسته ای مطالب
دوباره زیاده گفتم!
دوباره زیاده گفتم!
چه خوب شد خدا، یادی از بافق کرد و سرریز بارانها و برفهای دنیا را در گرمترین شهر ایران از آسمان بخیل بافق به زمین تشنه فرستاد. در این چند روز بافقی ها، علیرغم سرمای استخوان سوز نمی تونستند شادی خود را مخفی کنند و لبخند رضایت بر لب تک تک بافقی ها بود، چون زمستون از راه رسیده بود و شاخ و شونه می کشید. فصل جنگیدن و مقاومت در برابر سرما، درسته که توی این فصل هیچ چیزی نمیتونه جلوی بی رحمی سرما رو بگیره، اما هر از گاهی نور آفتاب میتونه بهمون گرما و مهربونی رو یادآوری کنه و بگه علیرغم اینکه گاهی اوقات هوای زندگیمان سرد میشود. هنوز خورشید محبت پشت ابرهای زندگی منتظره صداش بزنیم و دوباره به زندگی ما گرما بده، راستی می دونستی وقتی هوای رابطه مثه این چند روز سرده و این سردی رابطه هوای خونه رو سرد کرده و بافق هم که گاز نداره که هوای زندگیمونو گرم کنیم، یک لبخند بی خرج و بی هزینه میتونه هوای سرد زندگیمونو گرم کنیم و محنت بالایی هایی که هشت سال دارند کلنگ میزنند و چهار سال دارند وعده می دهند نکشیم، راستی شنیدم بعد از گازکشی کشور برادر کومور در آفریقای جنوبی نوبت بافق میشه ایشالا بگید!!! که چشم نخورند ولش کنیم، من دوباره دارم زیاده می گویم مگر من فضولم که بگم در هشت سال دولت عدالت محور سابق بیش از پانصد میلیارد تومان وام برای استان یزد تخصیص داده شده، سهم بافق و بافقی، بهاباد و بهابادی کمتر از بیست میلیارد تومان بوده. تازه شاید مردم بهاباد و بافق یادشون نرفته باشه بافق و بهاباد دوره دوم انتخاب برادر دکتر محمود احمدی نژاد بالای 100 درصد رای دادند. «بی بی» همش بهم میگه به توچه؟! برو نون بیار، چکار داری به این چیزها؟! ولی اینو می نویسم دیگه فضولی نمی کنم. اگر آقایان دولت فخیمه دهم روی آنها بر می آمد، می گفتند: شرکت سنگ آهن باید راه یزد بافق را تمام کنه و یارانههای استان یزد، کرمان واصفهان را هم پرداخت کنه. بافق بودجه نداره! فقیره! معادنش به زمین فرو رفتند. ول کنم دوباره نق دارم می زنم با همه «قصهی غصه هایی» که نوشتم خورشید هر روز از پشت کلی ابر سرک میکشه تا بگه هی اینجا هنوز گرما هست، نگران نباش کوه های برفی روستاها به یکباره جدا شده «خوسف»،»بشکان»، «بیدان پنج»، «گودگینستان، «دشتیخان» و ... آدم رو صدا میکنن و میگن وقتشه که به سپیدیها سری بزنی. پس بلند شو و خودت رو برای یه روز پر انرژی آماده کن و تا شقایق هست زندگی کن. اگر شقایق نبود بازهم زندگی کن. همسر مهربونت، بچه های خوبت و پدر، مادر، خواهر و برادر شقایق های خوبی هستند که بهانه ی زندگی ات باشند. غصه گاز، راه و بیکاری هم نخور. بزرگان مشغول رتق و فتق امورند و قطار پیشرفت بافق در حال گاز دادن است به سوی خوشبختی که سوزبانان زحمت کش راه آهن هم تاکنون نتونستند جلوشو بگیرند، درخواست کردند تا «ریزعلی خواجوی» بیاید پیرهنش را آتش بزند که به علت سردی هوای کویر تاکنون قبول نکرده و قرار شده «کبری» تصمیم دیگری بگیره؛ شاید با «پطروس» به موافقت برسند و سر و سامانی بگیرد، باز هم بگید ایشالا!!!
قصه گوی غصه های
عباس ابراهیمی خوسفی