نمایش خبر
دل نوشته( شماره 710)
دل نوشته( شماره 710)
عذرا عبداللهی شیطوری|
به نام خودت که همیشه شاهدی...
باز بوی حسین(ع) و محرمش می آید، باز بوی آب و آه ر باب می آید، باز بوی تشنگی و اسیری می آید...
چه بد است که با گذشت قرنها هنوز یاد نگرفته ایم که تو را چگونه بشناسیم، هنوز هم تو را قربانی آب می دانند، هنوز هم وقتی محرمت می اید، به یاد سقای تشنه لبت، ساقی شده، آب در مشک بر دست می گیرند و بر لبان خشکیده سینه زنانت اشک ماتم هدیه می دهند و چون گوارایی آب بر وجودشان لذت می بخشد، تو را سلام می دهند.
افسوس که تو را آنگونه که باید نشناخته ایم،واحسرتا که زیان کاریم که آرمانهای بلندت را پشت پرده ی تشنگی به فراموشی سپرده ایم.
افکار پریشان تراوش شده از عقل ناقصمان نگذاشته تا عظمت و شکوه قیامت را درک کنیم. تو نه به خاطر آب و تشنگی، بلکه به خاطر دین وبندگی، بر بالای نیزه زیباترین حروف خداوند را بر زبان جاری ساحتی، به خاطر آب نبود که رباب طفل شیره خواره اش را سرباز تو می کند، چرا که در درونش مملو از معرفتی شده بود که جز خدایش کسی عهده دار پاداشش نیست.
سرشار از حسی که آگاهیش جز برای خود و خدایش، نزد کسی آشکار نبود.
به خاطر آب نبود که زینب زنانه ایستاد تا عشقش را به رخ تمام نامردان عالم بکشد. او نیز پر بود از آرامشی که از بازوی نیلی مادر و فرق شکسته پدر به ارث برده بود.
اگر عباس(ع) آب از دست می ریزدبه خاطر کودکان تشنه، به خاطر ترساندن دشمنانی نیست که حلقه حلقه او را در نیزه های خود حصار کرده اند، بلکه از فضل بزرگ اوست که چون آب در مشت می گیرد، چهره هایی در آب می بیند که ندای « العطش» آنها هفت آسمان را می لرزاند و ملکوت را در گریه فرو می برد، مگر می شود که دل فرشته ها بلرزدو اشک از چشمانشان جاری گردد ولی عباس دستهایش را هدیه نکند و تیر را مهمان چشمانش نسازد.
آری از تو گفتن کم است و توان گفتن ما کمتر...