نمایشگر دسته ای مطالب
خلاصه ای از زندگانی وحشی بافقی
خلاصه ای از زندگانی وحشی بافقی
سال تولد شاعر وارسته مانند اکثر بزرگان شعر و ادب فارسی، روشن نیست، اما غالب تذکره نویسان، ولادت وی را سال 929 هجری قمری می دانند و با توجه به عمر او که 62 سال، دانسته اند، در 991 بدرود حیات گفته است. درباره ی چگونگی پرواز روح این عارف دلسوخته و عاشق دلباخته، سخنان گوناگون و گاه ضد و نقیضی به میان آمده است: برخی بر این باورند که در مجلس باده، عرقی تند نوشیده و به عالم بقایا نهاده و گروهی معتقدند به دست معشوق بی مروت خود، کشته شده. به هر حال، گوینده که در واپسین دم زندگی، غزلی با این مطلع گفته است؛
ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب
وصیت می کنم باشید از من با خبر امشب
پژمان بختیاری درباره ی چگونگی در گذشت وحشی چنین می گوید: وحشی را دلارا می بود بد رفتار و ستم کردار، که مانند آهوان وحشی به هیچ وسیله، رام نشدی و به هیچ بند، آرام نگرفتی. روزگاری در آتش فراقش به سر برده، نه از بی مهری اش شکایتی کرد و نه از جفا کاری اش حکایتی نمود. چندی بر این منوال گذشت و وحشی از بسیاری اندوه، پهلو بر بستر بیماری نهاد. دوستانش به معشوق پیام فرستادند که عاشق دلخسته ات به زودی از لباس هستی عاری خواهد شد.
ستمگری غایتی دارد و بیداد را نهایتی باید. باری از خدا بیندیش و به عیادتش قدم نه. محبوب را از این قصه، رقتی دست داد و سراسیمه به بالین بیمار دوید. چون چشم وحشی بر او افتاد پسندوار از جای جسته، سر بر قدمش نهاد و این شعر را در حضورش بخواند؛
به بالین آمدی در وقت مردن، ناتوانی را
از این رحمت به مردن ساختی مایل، جهانی را
دلبر دست عطوفت بر سرش کشید و گفت: وحشی! من اینک در حضورت با خدای خود عهد می کنم که از این پس، لحظه ای ترکت نکنم و جز رضای خاطرت نجویم. ببخش که دشمنانت سعایت کردند و مرا از ملاقاتت منع نمودند. وحشی گریست و گفت:
گر ز آزردن من، بود غرض مردن من مردم، آزار مکش از پی آزردن من
حضار از حال زارش متأثر شده و می گریستند. ناگاه وحشی برپا خاسته و دستور داد که بساط عشرتی را فراهم آورده، زیر پای مجلسیان، گل ریزند و لباسشان را به گلاب آمیزند و عود بر مجمر افکنند و گفت:
می در قدح کنید حریفان و گل به جیب رسم عزای ما، نه گریبان دریدن است
چون سر همنفسان از باده گرم گردید، وحشی از میانه غایب شد.ساعتی گذشت و به مجلس برنگشت. برخاسته به جستجویش پرداختند. او را دیدند که زیر درختی خفته و زندگی را بدرود گفته و پاره کاغذی در دست دارد که غزلی بر آن نوشته شده که مطلع آن چنین است؛
کردیم نامزد به تو بود و نبود خویش گشتیم هیچ کاره ملک وجود خویش
آرامگاه وحشی بافقی، این آتشکده همیشه سوزان، در محله ی پیر برج یزد، زیارتگاه خاص و عام است.
روحش شاد و یاد و نامش همواره گرامی باد!
گرد آوری علی اصغر کلانتری
بر گرفته از دیوان وحشی بافقی
دکتر محمدحسن سیدان