نمایش خبر نمایش خبر

تحمل قفس به امید رهایی

تحمل قفس به امید رهایی



اکرم عباسی|  به گزارش هفته نامه افق کویر، ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ اولین گروه آزادگان ایرانی پس از سال‌ها اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق با ورود به کشور به جمع خانواده‌های خود بازگشتند.
برای گرامی داشت این روز گفتگویی با یکی از آزادگان بافقی انجام شده که در ادامه می خوانید:
افق کویر لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
محمد قاسمی زاده هستم، متولد 1338 در روستای جزستان و بزرگ شده بافق.
افق کویرچه زمانی و چطور به جبهه اعزام شدید؟
پیش از اینکه در سپاه پاسداران مشغول شوم، مدتی در راه آهن کار می کردم. سال 59 که از خدمت سربازی برگشتم علاقه خاصی به سپاه و بسیج داشتم؛ ضمن اینکه در راه آهن کار می کردم در بسیج هم فعالیت داشتم. در آن زمان "کارگران" نامی که در آموزش و پرورش مشغول به فعالیت بود مرا تشویق کرد تا به سپاه بروم. آن موقع، چون اوایل شروع کار سپاه بود زیاد به مدرک اهمیت نمی دادند. اوایل سال 61 به عضویت سپاه درآمدم و در آنجا ماندگار شدم و کار تبلیغات سپاه را بر عهده داشتم. برای مدتی به بهاباد برای جذب نیروی جبهه اعزام شدم. در آن زمان "سید علی طباطبایی" هم مسئول بسیج بهاباد بود و شبها دعای توسل در روستاهای بهاباد می خواندیم و روزها هم خودروی ریو داشتیم که صدای صادق آهنگران را از طریق بلندگو پخش می کردیم و نیروهای زیادی برای جبهه جذب می شدند.  به سپاه پیشنهاد کردم تا خودم هم در جبهه شرکت کنم که قبول کردند و در سن 23 سالگی عازم جبهه شدم.
افق کویر چگونه به اسارت دشمن درآمدید؟ 
سال 61 در شب 18 و 21 بهمن ماه دو عملیات انجام شد. در عملیات اولی نیروها کمتر اسیر دشمن شدند. قرار بود شب 20 بهمن عملیات انجام شود که عقب افتاد و شب 21 عملیات شد و تا نزدیک پاسگاه« وهب» داخل خاک عراق رفتیم. عملیات توسط "حزب توده" لو رفته بود و 45 نفر از فرزندان بافق در آن عملیات اسیر شدند. از شب 21 تا ساعت 9 الی 10 صبح روز بعد محاصره بودیم و سپس اسیر شدیم.
افق کویر بعد از اسارت به شما چه گذشت؟
 حدود هفت سال و نیم اسیر بودیم. نیروهای دشمن بعد از اینکه ما را به اسارت در می آوردند با هلهله و تیراندازی هوایی خوشحالی خودشان را بروز می دادند؛ حدودآً تا ساعت 4 عصر دستور رسید که ما را از آن منطقه منتقل کردند، در آنجا یک دستگاه لودر کار می کرد و از این طریق می خواستند رزمنده ها را دچار وحشت کنند که قرار هست با لودر آنها را زنده به گور کنند بعد از آن هنگام غروب ما را به مدرسه ای در شهر "الاماره" بردند. این مدرسه خیلی کوچک بود و وضع ناخوشایندی درآن جا بود؛ چرا که برخی از رزمنده ها مجروح شده بودند و به آنها رسیدگی نمی شد.
آنجا بود که از ما خواسته شد به دسته های پنج نفره تقسیم شویم تا از اسیران آمار گرفته شود، خاطرم هست اولین کلمه عربی که به اسرا یاد دادند. « نعم » بود و آن هم با سیلی!
بعد از آن ما را به بغداد اعزام کردند، در سالنی که از شواهد مشخص بود قبلاً سالن مرغداری بوده است، این سالن ظرفیت 500 نفر بیش تر نداشت؛ ولی هزار نفر را در آن اسکان دادند. پس از آن صبح روز 22 بهمن خودروهای ارتشی را آوردند و اسراء را که هزار نفر بودند به دسته های هشت نفره تقسیم کرده و به همراه دو سرباز سوار این خودروها کردند و صف طویلی را به وجود آوردند تا هنگامی که اسراء از مقابل مردم می گذرانند تعداد بیشتری به چشم بیایند. یکی نفر جلوی این صف حرکت می کرد و شعار می داد تا مردم جواب دهند و شعر آنها این بود که« لحمی، عظمی، دمی فدات یا صدام» یعنی گوشت، استخوان و خونم فدات ای صدام، بعضی از حضار سنگ و آب دهان به رزمنده ها می انداختند تا ساعت 4 عصر ما را اطراف شهر گرداندند روز بعد اسراء را تقسیم کردند و به اردوگاه ها در شهرهای مختلف منتقل کردند ما را به موصل که اکنون در دست نیروهای داعشی است منتقل کردند موصل آب و هوای آن نسبت به شهرهای دیگر مساعدتر بود. حدود یک سال در ارودگاه موصل(2) بودیم در این مدت نماز جماعت ممنوع بود، باید محاسن خود را هفته ای دو دفعه می تراشیدیم و اگر به حرفهای آنها گوش نمی کردیم اسراء را اذیت می کردند. اسراء تأکید داشتند که نماز جماعت را برگزار کنند، عراقی ها وقتی دیدند نمی تواند از خواندن نماز جماعت جلوگیری کنند؛ بعضی از اسراء اردوگاه را با بعضی دیگر از اسراء اردوگاه دیگر جا به جا کردند از این رو ما را به اردوگاه دیگری منتقل کردند تا اینکه سال 69 آزاد شدیم. یکی از شاخصه هایی که در آن سالها اسراء را با آن شرایط حفظ کرد و از اینکه افراد بیماری روحی بگیرید معنویتی بود که در بین آنها وجود داشت، خاطرم است هنگام نماز صبح یک ساعت به مناجات با پروردگار می پرداختند و دعای توسل و کمیل می خواندند.
افق کویر تلخ ترین خاطره ای که از آن زمان به یاد دارید چیست؟ 
تلخ ترین خاطره خبر رحلت امام خمینی(ره) بود. خاطرم هست؛ وقتی قرار شد برای زیارت به کربلا برویم لباس ها و عرق چین هایی گرفته بودند. تا بر روی حرم مطهر حضرت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) متبرک کنند تا زمانیکه به ایران برگشتند برای امام خمینی(ره) ببرند. و زمانیکه خبر رحلت امام خمینی(ره) را اسراء شنیدند سخت ترین لحظه برای آنان بود.
افق کویر خاطره ای شیرین که از آن دوران به یاد دارید چیست؟
 بعد از آتش بس قرار شد اسراء را برای زیارت به کربلا ببرند و گفته شد این زیارت اجباری است. اسراء در ابتدا قبول نمی کردند، چون می گفتند از این سفر قصد تبلیغات برای خودتان دارید؛ ولی گفته شد دستور صدام است و باید حتماً بروید. اسراء گفتند به یک شرط کربلا می رویم که تعهد بدهید هیچگونه تبلیغاتی صورت نگیرد و قبول کردند. در حین زیارت حرم امام حسین(ع) و ابوالفضل العباس(ع)، اسراء شعار دست جمعی می دادند «ابوالفضل علمدار خمینی را نگهدار دار » و با گفتن این شعار اسراء اردوگاههای دیگر را ترسیدند به زیارت ببرند؛ آنها تبلیغات نکردند؛ ولی ما تبلیغات کردیم.
افق کویر در مورد شکنجه های دشمن بگویید؟
 شکنجه دشمن متفاوت بود. بیشتر سعی می کردند به بچه ها شکنجه روحی بدهند، چون می دانستند اسراء به طهارت و نظافت خود برای انجام واجبات اهمیت می دهند یکباره آب را قطع می کردند و این بدتر از شکنجه جسمی بود. در موصل، زمستان مجبور بودیم برای استحمام یخ را بشکنیم و داخل آب سرد برویم که همین عمل باعث شد چند تا از مهره های کمرم آسیب ببیند و مجبور شدم دیسک کمرم را عمل کنم. زمانیکه در ارودگاه اسراء را می خواستند به ارودگاه دیگر جابجا کنند کوچه ای به نام کوچه مرگ تشکیل می دادند و بیست نفر سرباز یک طرف و بیست نفر طرف دیگر و اسراء را مجبور می کردند از این کوچه بگذرند و با کابل سیمی به جان اسراء می افتادند. در این کوچه خاطرم است یکی از اسراء که اهل شیراز بود به علت برخورد کابل به چشم وی یکی از چشم هایش را از دست داد. 
افق کویرمکان اسارت شما چگونه بود؟
 آسایشگاهی که اسراء را در آن، نگه می داشتند شبیه سالن بود که حدود 60 نفر را در آن اسکان داده بودند، در حالیکه گنجایش 20 نفر را بیشتر نداشت. از ساعت چهار عصر درب آسایشگاه را می بستند و تا روز بعد ساعت هشت صبح درب آسایشگاه را باز نمی کردند و اگر فردی قضای حاجت داشت باید 16 ساعت را تحمل می کرد، چون زندگی جمعی بود؛ سعی می کردند نظافت را رعایت کنند.
افق کویر وضعیت غذا و پذیرایی در زمان اسارت چگونه بود؟
 دو سال اول صبح ها یک چای آن هم داخل سطل می ریختند و یک عدد نان گرد که نصف آن خمیر بود، برای ناهار هم ظرف غذایی که برای سه نفر بود را به 10 نفر می دادند. بعد از این دو سال چون اسراء عادت کرده بودند و به هر شکلی معده آنها خراب شده بود، همان غذای ده نفر را هم نمی خوردند و شام هم که نداشتیم.
افق کویر ماحصل سالهای اسارت خود را چگونه را به نسل های آینده منقل خواهید کرد؟ 
مدتی پیش خاطرات خود را نوشتم و به بنیاد شهید تحویل دادم؛ می توان با تعریف کردن خاطرات برای آشنایان و دوستان و نوشتن آن برای آیندگان، این خاطرات و تجربیات را منتقل کرد.
افق کویرزمانیکه به جبهه رفتید متأهل بودید؟ 
بله، دو سال بود که ازدواج کرده بودم و فرزند نداشتم، زمان اسارت وقتی به زیارت کربلا رفتم از خدا خواستم اگر فرزند دار شدم و پسر بود نام او را روح ا... بگذارم که نام روح ا... را نوشتم و داخل حرم حضرت امام حسین(ع) انداختم بعد از آزاد شدن از اسارت طولی نکشید که خداوند فرزندی به من عنایت کرد و نام او را روح ا... گذاشتم و چهار پسر به من عنایت کرد.
افق کویر خانواده شما چطور از اسارت شما باخبر شدند؟
 زمانیکه که اسیر شدیم یک خبرنگار که فارسی زبان بود با اسراء مصاحبه کرد و از طریق مصاحبه چند نفر از بافقی ها، صدای ما را شنیده بودند و به خانواده های ما خبر دادند و یکماه بعد از اسارتمان متوجه شدند اسیر شدیم.
افق کویر کم سن و سال ترین افرادی که آن زمان اسیر شدند چند سالشان بود؟ 
تقریباً 14 سال مانند"محمودی" و "تقی زاده". 
افق کویرجوانان امروز با جوانان زمان شما چه تفاوتی دارند؟
 الحمدا... عشق به انقلاب، امام(ره) و اهل بیت(ع) اکنون هم در بین جوانان وجود دارد. معنویاتی که در جبهه بود و برنامه های صدا و سیما بر روی جوانان هم تأثیر داشت. الآن با توجه به شرایط و روحیاتی که هست نباید توقع آن موقع را داشت.
افق کویر به نظر شما اگر خدای نخواسته جنگی رخ دهد جوانان، مانند سال 59 به جبهه می روند؟
 مقام معظم رهبری(مدظله) فرمودند: همان شوری که در جوانان زمان خودمان بود در جوانان امروز هم دیده می شود و نمونه آن راهپیمایی هایی که انجام می شود است.
افق کویرحرف پایانی: 
امیدوارم، همان عشقی که از پیروزی انقلاب و زمان جنگ به انقلاب و جبهه داشتیم تداوم داشته باشد و پایبند به انقلاب باشیم. از خداوند می خواهم زندگی و مرگمان را مانند زندگی و مرگ آل محمد(ص) قرار دهد و عاقبت بخیری را نصیب همه کند.