نمایشگر دسته ای مطالب
ای دبستانیترین احساس من
ای دبستانیترین احساس من
معلم! واژهیی كه همهی ما را به كودكی و نوجوانیمان میبرد؛ به سالهای مدرسه و كلاس و همكلاسیها. روز معلم و اول مهر چنین خاصیتی دارند؛ نوستالژیك و خاطره انگیزند. روزهای مدرسه یادش بخیر! اگر چه گاه تلخ بود و سخت، اكنون از پس غبار زمان عجیب شیرین مینماید. از هر كداممان كه بپرسند، حاضریم بخش از زندگیمان را بدهیم تا روزی از آن را باز تجربه كنیم. اگرچه نمیتوانم با گویندهی این گفتهی: «چوب استاد به ز مهر پدر» موافقت كنم كه خلاف آموزش و پرورش نوین است و تنبیه به هر نحو ممنوع دانسته شده - اما خاطرات كتك خوردنمان از دست معلم و ناظم - به شرط آنكه سوزشش به پایان رسیده باشد و در روانمان جراحتی باقی نگذاشته باشد- خالی از حلاوت نیست. ترس از تنبیه و جریمه گهگاه چنان از درس و مدرسه بیزارمان میكرد كه برخی به جای همهی تهدیدهایی كه هیچ وقت جامهی عمل نمیپوشید خودمان در اقدامی خودجوش(باید این واژه را به نام عادل فردوسی پور بزنند، از بس كه این چند صباح آن را استفاده كرده است.) پروندهمان را زدیم زیر بغلمان و از مدرسه بیرون آمدیم و عطای سواد را به لقایش بخشیدیم. این ایام مجال و فرصت گلایه و شكایت نیست و اصلا قرار نیست آفات چوب استاد را به تحلیل بنشینیم. هفتهی گرامیداشت مقام معلم است و بهانهیی برای تجلیل از جماعتی كه انسان امانت اوست و اگر این امانت را قدر بداند و درست بپرورد آیندهی جهان روزهای بهتری را انتظار میكشد. ترجیح میدهم به جای هر سخن دیگری دم در كشم و این شعر خواندنی را به همهی آنان كه حرفی به من آموختهاند تقدیم كنم.
خاطرات کودکی زیباترند
درسهای سال اول ساده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روز مهمانی کوکب خانم است
کاکلی گنجشککی با هوش بود
با وجودِ سوز وسرمای شدید
تا درون نیمکت جا میشدیم
پاک کنهایی ز پاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
همکلاسیهای درد و رنج و کار
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
کاش میشد باز کوچک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
ای دبستانیترین احساس من
یادگاران کهن مانا ترند
آب را بابا به سارا داده بود
روبه مکار و دزدِ دشت و باغ
سفره پر از بویِ نانِ گندم است
فیل نادانی برایش موش بود
ریز علی پیراهن از تن میدرید
ما پر از تصمیم کبری میشدیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
دوشمان از حلقههایش درد داشت
برگ دفترها به رنگ کاه بود
بچههای جامههای وصلهدار
جمع بودن بود و تفریقی نبود
لااقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن گچها که بودش روی دوش
یاد درس آب و بابایت بخیر
بازگرد این مشقها را خط بزن
ناهید مظفری