نمایش خبر
گفتگو با مسافر ابدی: باصدای مادرم به هوش آمدم
گفتگو با مسافر ابدی: باصدای مادرم به هوش آمدم
هما السادات رضوی| تصور شما از جهان پس از مرگ چيست؟ اين پرسشی است كه از همان ابتداي خلقت، بشريت را به تفكر واداشته است و هر كس با توجه به باورهايی كه در فطرت خود دارد، جهان پس از مرگ را براي خود ترسيم كرده است.
انسانهايي بودهاند كه چند ساعت و حتی سه روز پس از مرگ زنده شدهاند و اظهارات آنها در حالي كه همه تصور میكردهاند برای هميشه كالبد خاكی را ترك گفتهاند، دستمايه گزارشها و فيلمهايي شده كه مخاطبان را به فكر فرو برده است.
مرگ دير و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد و هر موجود زندهای روزی شاهد شتر مرگ، که در مقابل او زانو زده، او را سوار کرده و با خود خواهد برد؛ هیچ راه فراری از آن وجود ندارد.
برخي زندگی پس از مرگ را شيرين و برخی سخت و طاقتفرسا میدانند. تاريخ تاكنون تجربههای زيادی از انسانهايی داشته كه پس از مرگ و در حالي كه آماده تدفين بودهاند، به يكباره زنده شدهاند و پس از گذشت سالها از اتفاقی كه برايشان رخ داده است با شگفتی ياد ميكنند. يكی از كساني كه از دنياي مردگان بار ديگر به جهان هستی بازگشته «محمود غالب بافقی» است؛ مرد 58 سالهای كه از نظر جسمی مشکلی نداشت، ولی به یکباره کنترل خود را از دست داده و 1 ساعت پس از مرگ زنده شد و اكنون نيز یکی از فروشندگان پوشاک در بازارچه امام زاده عبدا... می باشد.
هفته نامه افق کویر با وی گفتگویی را انجام داده است؛محمود غالب از دوره کمای خود حرف هایی میزند که به هیچ وجه برای جهان مادی امروزی قابل باور نیست،اما حقیقت این است که او یک ساعت جهان مادی را ترک کردو بازگشت ره آورد این سفر یک ساعته برای ما درس عبرتی خواهد بود که مرگ را در کنار خود بدانیم
افق کویر : درباره اتفاقی که برایتان روی داد، بگویید:
از نظر جسمی هیچ مشکلی نداشتم، روز جمعه دقیقاً ساعت 11 صبح بود که برای نماز جمعه آماده شده بودم. به یکباره بدنم شروع کرد به عرق کردن و کنترل بدنم را از دست دادم. با دخترم تماس گرفتم و گفتم هرکجا هستی بیا مرا به بیمارستان منتقل کن. زمانیکه به بیمارستان رسیدم دست پزشک عمومی را گرفتم و روی تخت دراز کشیدم، حتی فرصت اینکه سوزن معروف به 50، 50 را به من تزریق کنند نبود و من مُردم؛ وقتی که به هوش آمدم امام جمعه بافق و چند تن از مسئولین بالای سر من ایستاده بودند و به من گفتند شما مُردی و زنده شدی!
افق کویر : آن حالت چه مدت طول کشید و چه احساسی داشتید؟
آن یک ساعتی که در عالم برزخ بودم در باغی سرسبز در گشت و گذار بودم که همه نوع میوه ای در آن وجود داشت. در آنجا دائم از من سؤال می پرسیدند، شخص پرسشگر را نمی توانم به یاد بیاورم؛ وای به حال فردی که اعمال بدی داشته باشد از اعمال کوچک و بزرگ سؤال می کنند، حتی اگر ابروی خود را برای منظوری تکان داده باشی از تو می پرسند، منظورت چه بوده است؟ واقعاً لحظات فرح بخشی بود.
افق کویر : از آن یک ساعت بیشتر بگویید:
یک سال که داشتم مادرم را از دست دادم؛ هیچ از مادر به یاد ندارم که چهره او چگونه بود، ولی در جهت قدردانی از او حدود 35 سال است که نماز مادرم و 15 سال است که نماز پدرم را می خوانم؛ زمانیکه اصلاً به فکر مادرم نبودم به یکباره صدای اربابم امام حسین(ع) زدم؛ ولی مادرم به فریادم رسید و با صدای مادرم به هوش آمدم و زنده شدم. در عالم کما مادرم خطاب به من گفت: مادر مُردن برای تو زود است، چهره مادرم را نمیدیدم، اما صدایش را می شنیدم. پس از آن می شنیدم که دکتر بالای سرم می گوید: آقای غالب یا یک بار دیگر سکته می کند و فلج می شود یا خونریزی معده می کند و می میرد، با شنیدن این جملات با خود گفتم: من که 4 دختر دارم و عروسشان کردم، حج هم که رفته ام؛ دیگر کاری ندارم؛ الآن هم که نمیرم فردای دیگر باید بمیرم؛ ولی خودم را نباختم و هوش آمدم، حتی سردخانه را نیز برایم آماده کرده بودند. هنوز قفسه سینه ام به خاطر شوک های زیادی که برای احیاء من داده شد درد می کند.