نمایشگر دسته ای مطالب نمایشگر دسته ای مطالب

بازگشت به صفحه کامل

تولدی دوباره

تولدی دوباره


تولدی دوباره

معضلی که امروزه بصورت یک توده سرطانی در درون لایه های جامعه نفوذ کرده، اعتیاد است. معضل بزرگ فردی اجتماعی که سن و سال هم نمی شناسد و از کودک چند ساله تا پیرمرد 90 ساله از هر دو جنس زن و مرد قربانی می گیرد.
گرفتار شدن به این بلای خانمان سوز عوامل متعددی دارد و سبب بروز این معضل در افراد می شود که می توان به عوامل فردی،محیطی و خانوادگی اشاره کرد.
 قریب به اتفاق کسانی که در  دام اعتیادگرفتار می شوند و اگر از آنها بپرسید چه عاملی سبب شده است که به این بیماری دچار شدید می گویند رفیق ناباب یا مشکلاتی که در خانه و خانواده برایم بوجود آمده بود  برای تسکین و آرامش موقتی به سمت اعتیاد کشیده شدم.
متن پیش روی شما گفتگوی ما با مردی44 ساله ای  است که بیش از 20سال به بیماری اعتیاد دچار بوده در یکی از روز های بهمن ماه 92 با حضور در دفتر هفته نامه افق کویر از تولد دوباره زندگی خود گفت.
افق‌کویر: چطور شد که به دام اعتیاد کشیده شدید؟ 
زمانی که 5 سال بیشتر سن نداشتم با بچه های داخل کوچه برای بازی رفته بودم. زمانی که به منزل برگشتم پدرم از من پرسید کجا بودی؟ در جواب گفتم: رفته بودم داخل کوچه بازی کنم که همان لحظه پدرم شروع به کتک زدنم نمود. روز بعد که رفتم با بچه ها بازی کنم یک کتاب درسی هم همراهم بردم و زمانیکه برگشتم و ازم سئوال کرد که کجا بودی؟! گفتم: رفتم درس بخوانم دروغ گفتن را از آنجا یاد گرفتم؛ چون که در بین خود خانواده هم دروغ گفتن را دیده بودم. مثلاً اگر فردی درب خانه می آمد و سراغ پدرم را می گرفت اگر طلبکار بود پدرم به مادرم می گفت: بگو فلانی نیست! و مواردی از این قبیل. خانواده به من یاد داده بودند که «اگر دروغ بگویی خداوند چشمت را کور می کند» باخود می گفتم این حرف آنها هم پس دروغ است و خدایی وجود ندارد که آنها این همه دروغ می گویند و هیچ اتفاقی نمی افتد!!!  حرفهای آنها مرا دچار دوگانگی کرده بود و زمانی که به سن 17 سالگی رسیدم از خانواده ای که گفتارشان با عملشان یکی نبود بریده شدم و پناه آوردم به رفقایی که مشکلاتی داشتند و از جهاتی به من شبیه بودند. خانواده ها به ما هشدار نسبت به بعضی از کارها و عواقب آن می دادند؛ ولی دلیل قانع کننده ای برای من جوان نمی آورند. در همین سن 17 سالگی بود که به مواد پناه آوردم.
افق‌کویر: اولین ماده مخدری که مصرف کردید تریاک بود؟
خیر، از کلاس سوم ابتدایی سیگار می کشیدم، هر شب جمعه که مراسم روضه‌خوانی داشتیم من مأمور خرید سیگار بودم. از همان سیگارها چندتایی می دزدیدم و استفاده می‌کردم.
افق‌کویر: آیا خانواده از بوی سیگاری که می دادید به شما مشکوک نمی شدند؟ 
به آنها دروغ می گفتم و نمی گذاشتم که بفهمند. در سن 11 سالگی دستم رو شد که سیگار می کشم و دیگر از آن زمان به طور علنی سیگار می کشیدم.
زمانی که معلم کلاس پنجم ابتدایی ام با منزلمان تماس گرفت و به مادرم گفت. مادرم به خاطر اینکه بعد از 13 سال بچه دار شده بود و بعد از 8 بچه که سقط کرده بود مرا به دنیا آورده بود؛ می ترسید که من نارحت شوم و فکر می کرد با این روش دوست داشتنش را به من ابراز می کند. فکر می کرد اگر من تنبیه شوم قرار هست به من خیلی سخت بگذرد.
افق‌کویر: آیا راضی داشتید آن زمان مادر، شما را به خاطر سیگار کشیدن تنبیه می کرد؟
بله، حاضر بودم هر بلایی به سرم بیاورند؛ ولی سیگار نمی کشیدم. عدم آگاهی خانواده مرا به این سمت کشاند. همیشه می گفتند سیگار بد است؛ ولی در همه محفل ها سیگار می کشیدند، می گفتند: دروغ بد هست؛ ولی همه دروغ می گفتند. زمانیکه اولین دفعه مواد مصرف کردم، حالی که داشتم با تمام گفته‌ها فرق می کرد. همیشه می گفتند معتاد بد هست، آدم بیچاره می شود و از این قبیل حرف ها؛ اما اولین دفعه ای که مواد مصرف کردم درست برعکس حرف آنها شد. بعد از مصرف مواد از بافق نشستم پشت ماشین رفتم یزد، آجر زدم رفتم سیریز بدون اینکه اصلاً خسته شوم. هیچکس نمی گفت در ابتدا مصرف مواد به تو جواب می دهد و می توانی خودی نشان بدهی و اعتماد بنفس داشته باشی! هیچکس نمی گفت عاقبت بدی دارد. همه می گفتند مواد بد هست؛ ولی من مصرف می کردم و به این نتیجه که بد هست در ابتدا نرسیدم. زمان خدمت هم مواد مصرف می کردم. می خواستم ترک کنم؛ چون به بن بست خورده بودم؛ ولی نمی توانستم که بگویم به بن بست خورده ام. قبل از اینکه به خدمت سربازی بروم پنج مرحله به جبهه رفتم و مجروح شدم. زمان جبهه که یکسال طول کشید مواد مصرف نمی کردم در آن زمان سه روز اول، از نظر فیزیکی اذیت می شدم؛ ولی بعد از لحاظ فیزیکی مشکلی نداشتم؛ ولی از نظر روحی روانی مشکل داشتم. در اصل مشکل من مصرف مواد نبود؛ بلکه خلأ روحی روانی که داشتم مشکل اصلی من بود. زمانی هم که به جبهه رفتم به صورت اختیاری بود تا اینکه در سن 22 سالگی ازدواج اولم را انجام دادم و بعد از 5 سال زندگی کار ما به جدایی کشید.
قبل از اینکه از همسرم جدا شوم به تزریق مواد روی آوردم. طوری تزریق می کردم که همیشه داخل کیفهای دستی راننده ها مدارک آنها است؛ ولی در کیف دستی من سرنگ آماده 20-25 سی سی در روز تزریق می کردم. مورخ 3/8/1373 از بافق رفتم به سمت بندرعباس تا بار بزنم و برگردم. در بین راه به علت معتاد بودنم و خواب رفتن پشت فرمان تصادف کردم و باعث شد که برادر 23 ساله ام کشته شود. من اگر معتاد نبودم شاید برادرم الان زنده بود و کشته نمی شد!!!  خودم هم به مدت 11 ماه در بیمارستان بستری بودم. در این یازده ماه که در یکی از بیمارستان های تهران بستری بودم رفقایم مواد را به من می رساندند و به صورت خوراکی مصرف می‌کردم. زمانی که به بافق آمدم متوجه شدم همسرم به صورت غیابی طلاق گرفته است. من ماندم و یک زندگی آشفته ( در حالی که آهی سوزناک می کشد).
افق‌کویر: آیا زمانی که در بیمارستان بودید از آن اتفاقات باخبر بودید؟
خیر، نه می دانستم که برادرم کشته شده است و نه می دانستم که همسرم طلاق گرفته است. زمانی که بافق آمدم دیدم درب خانه‌مان یک پارچه مشکی زده اند و دقیقاً خاطرم هست که فردای آن روز سال برادرم بود. خانواده و بستگان زمانی که در بیمارستان به عیادت من می آمدند پیراهن مشکی را پشت در اتاق عوض می کردند و می آمدند داخل اتاق و لباس مشکی تن آنها نبود تا من کوچکترین شکی بکنم، وقتی سراغ همسرم را می گرفتم می گفتند: همسرت حامله هست و نتوانسته برای ملاقات بیاید بعد از 5 سال خوشحال بودم که خداوند به من فرزندی عطا می‌کند. زمانی هم که سراغ برادرم را می گرفتم گفتند: برادرت در اتاق مجاور بستری هست. خلاصه زمانی که به بافق برگشتم نه همسرم بود و نه برادرم!!! 
افق‌کویر : آیا همسرتان ازدواج کرده است و اگر ازدواج کرده به نظر شما خوشبخت هست؟
بله، در مورد خوشبختی اش نمی توانم قضاوت کنم؛ اگر دیدگاه زمان اعتیادم را بپرسید می گویم: بله! راحت شد؛ ولی دیدگاه امروزم را بپرسید می گویم:خیر، از چاله بیرون آمد و خودش را به چاه انداخته است. می توانست صبر کند و چاره ای بیاندیشد تا قطع مصرف کنم و مرا همراهی می کرد. وی از من معتاد جوان طلاق گرفت و زن معتاد مُسنی شد تا شاید سرمایه داشته باشد و آینده خودش را تضمین کند!!!
افق‌کویر : آیا دوستش داشتید؟
اگر بگویم نه دروغ گفته ام.
افق‌کویر : آن چند سالی که با هم زندگی کردید گله ای از او نداشتید؟ 
امروز نه، او با من کنار می آمد، رفتارهای من خیلی بد بود. مجبور بودم به خاطر مصرف مواد پول برای خودم فراهم کنم چاره ای نداشتم.
زمانیکه درد تمام وجودم را فرا می گرفت به طوری که از موهای سرم تا انگشتان پایم درد می کرد هیچی نمی فهمیدم، فقط به این فکر بودم که به هر طریقی شده مصرف کنم. در اوج خماری آزارش می دادم و در اوج نعشگی هم آزارش می دادم. امروز نمی توانم بگویم زندگی آن زمان من زندگی انسان واری بوده است آن زمان مصرف مواد من مطابق با مصرف یک ماه معتاد معمولی بود.
افق‌کویر : زمانیکه بعد از 11 ماه به بافق آمدید با مشاهده کردن اوضاع چه کاری انجام دادید؟
 فقط گریه کردم؛ چون کاری از دستم بر نمی آمد! بعد از آن سه مرحله دست به خودکشی زدم.
افق‌کویر : اولین دفعه ای که مصرف مواد را ترک کردید چه موقعی بود؟
زمانی بود که می خواستم به خواستگاری همسر دومم بروم، مصرف مواد را قطع کردم؛ ولی به جای مواد مشروب می خوردم از لحاظ جسمی خوب شده بودم؛ ولی از لحاظ فکری خراب تر شده بودم. رفتم یکی از روستاهای کرمان ازدواج کردم؛ ولی زن خوبی نصیبم نشد. بعد از ازدواجم که مصرف مواد را شروع کردم وضع زندگیم خراب تر از قبل شد؛ چون با هروئین آشنا شدم سال 85 دفعه اول که هروئین مصرف کردم خوشم آمد؛ چون وقت زیادی نمی برد، علافی و بو نداشت که کسی متوجه شود.
من فکر می کردم همیشه همین دو دقیقه است؛ چون زیاد مصرف می کردم کارم شده بود 24 ساعته! دفعه دوم همسرم مرا برای ترک نزد دکتر خوشگذران برد و دارو مصرف می کردم یک روز دیدم داخل مطب دکتر خوشگذران سه نفر کنارهم نشستند صحبت از «NA» می کنند، خدا را شکر می کردند، حرفهایی می زدند که برای من به نوعی عجیب بود. می گفتم مگر می شود که معتاد حرف از خدا بزند، موهایشان را شانه کردند و تمیز و مرتب هستند. هر سه نفر را می شناختم. موقعی که با آنها صحبت کردم هر کدامشان گفتند 4 ماه، 8 ماه و 3 ماه است که ترک کردیم؛ همان لحظه با خودم گفتم: امکان ندارد! حتماً سیگار می کشند یا مشروب می خورند که اینطوری شاد و سرزنده هستند؛ ولی واقعاً متوجه شدم که این کار را نمی‌کنند دوباره رفتم سراغ مواد که بعد از آن مأمورها دستگیرم کردند و بردند دوباره  وقتی برگشتم رفتم سراغ مواد. برادر کوچکترم مرا با زنجیر بست به کپسول های گاز که باز هم نمی دانم چطوری و هرگز هم نفهمیدم؛ ولی به هر طریقی بود خودم را آزاد کردم و رفت سراغ مواد. دفعه بعد به زور بردنم داخل کمپ برای ترک. سه ماه آنجا بودم و از نظر فیزیکی عالی شده بودم، رفتم جلسه NA که تازه در بافق شروع به کار برده بود. 17 ماه پاک بودم و برای فردی که 5 گرم هروئین تزریق می کرد و 12 گرم هروئین می کشید و همه زندگیش را باخته بود عالی بود؛ ولی NA اصولی داشت که من رعایت نمی کردم. آن زمان همایشی برگزار شد که گرداننده آن جلسه من بودم و رئیس مواد مخدر که در آن جلسه بودند از بس که مرا با مواد گرفته بودند شناخته شده بودم گفت: اگر NA برای تو جواب داده است حتماً برای افراد دیگر هم جواب می دهد.
زمانی که بعد از 17 ماه مصرف مواد را شروع کردم و مقدار مصرفم 18 سال قبل در برابر مصرف مواد بعد از 17 ماه هیچی نبود. بدبختی های آن موقع پادشاهی بود در برابر روزهای مصرف مواد بعد از 17 ماه ترک مواد؛ چون مدتی پاک شده بودم فکر می کردم هر جنایتی بخواهم می توانم انجام دهم و آزادی را دارم؛ چرا که عقده شده بود برایم و در جوانی‌ام، جوانی نکردم.
افق‌کویر : به نظر شما جوانهای شهر ما به درستی جوانی خودشان را سپری می کنند؟
آنها هم به طریق دیگری به راه خلاف کشیده می شوند شاید مصرف مواد مخدر نداشته باشند؛ ولی اعتیاد رفتاری دارند الآن در بافق باب شده است پاتوق قلیون. در هر کوچه و محله ای جوانها دور هم قلیان می کشند؛ چون مکان تفریحی ندارند، اگر بخواهند با پدر و مادرها صحبت کنند مشغله کاری پدر و مادرها به قدری زیاد است که محل جوان خودشان نمی‌گذارند. بدبختی های بعد از 17 ماه ترکم را باید از همسر دومم سئوال کنید. اگر بخواهم صادقانه بگویم: بعد از خدا او بود که با بدبختی های من ساخت؛ کتکش زدم، به او تهمت زدم و هر بلایی بود سرش آوردم تا اینکه او شروع کرد به رفتن به جلسه ای به نام (نارانان). مثل همان قضیه NA است. این جلسات را که شرکت کرد، آگاهی او زیاد شد و مرا رها کرد تا جایی که شخصاً انگشترش را فروخت و پول آن را به من داد تا با پولش مواد بخرم. تا اینکه  سه سال و 4 ماه و اندی پیش از بافق فرار کردم. می خواستم ترک کنم دیگر کسی باور نمی کرد و کمکم نمی کرد که ترک کنم. صبح روزی که می خواستم فرار کنم همسرم ماشین را ساعت 6 صبح روشن کرد تا دختر بزرگی ام را به مدرسه نمونه برساند. تا 17 روز هیچکس خبر نداشت کجا هستم، همسرم پزشک قانونی بود؛ داداشم اداره آگاهی. بچه های انجمن که مرا می‌شناختند اطراف خلدبرین دنبال جنازه من می‌گشتند. بعد از 17 روز از کرمان زنگ همسرم زدم و گفتم قطع مصرف کردم که باور نمی کرد. بعد از 22 روز آمدم بافق و انجمن هم دیگر به من اعتماد نداشت؛ چرا که خیلی ها به خاطر برگشت دوباره من به سمت مواد، دوباره به مصرف مواد روی آوردند؛ حتی یکی دو نفر هم فوت کردند.
بعد از 22 روز بچه های انجمن تحویلم می گرفتند؛ ولی روزشماری می کردند تا من به سمت مواد برگردم.
خیلی گذشته بدی داشتم و دوست ندارم دوباره آن صحبت کنم. مثلاً شبانه گوشواره همسرم را با سیم چین چیدم و فروختم بعد بهش گفتم به مادرت تحویل دادی! یا اینکه دخترم بستنی می خواست؛ چون پول نداشتم سیلی محکمی به او زدم که دندانش شکست!!! بعد از 30 روز که در انجمن بودم می‌خواستم راهنما بگیرم؛ اما هیچکس راهنمای من نشد. گریه کنان از جلسه بیرون آمدم که یکی از دوستان که سید هم بود گفت فلانی کجا؟! گفتم به هر کس گفتم که راهنمایم شود قبول نکرده اند گفت: خودم راهنمایت می شوم که شوخی هم کرده بود؛ ولی من دست از سر او برنداشتم و شروع کردم به «قدم کارکردن» و در زندگی «قدم» را پیاده کردم و به کار گرفتم و بعد از این مدت معنای زندگی و خدا را فهمیدم.
افق‌کویر : خودتان را به سه سال پیش مقایسه کنید؟
قبلاً وقتی وارد خانه پدرم می شدم، مادرم در انباری را قفل می‌کرد و جلو درب آشپزخانه می نشست تا من چیزی برندارم؛ ولی الآن اولین کاری که می کند که با من درد و دل می‌کند. خانواده و اقوام اجناس گرانبهایشان را از من پنهان نمی کنند و نگران نیستند که داخل خانه شان هستم. هر کجا که تا به الآن خسارت زدم همه را تسویه کردم از نظر مالی. سه تا خسارت مالی بزرگ دارم که قدرت توان جبران کردنش را ندارم. برای جبران خسارت رفتم داخل مغازه همین که گفتم یک سیلی زد به گوشم و یک میلیون و دویست هزار تومان خسارتش را دادم و حق به او دادم؛ ولی مغازه ای رفتم که خواستم جبران خسارت کنم که فقط گفتند: تو مواد مصرف نکن از تو راضی هستیم.