هفته نامه
فراموش شدگان
فراموش شدگان
بگیرید، ببندید، بکشید این ها برای لای دیوار خوب هستند. این کلمات و جملات آشنا تفکرات مسئولین و مردم ما در دو دهه قبل در خصوص معتادان بود؛ اما خوشبختانه امروز نه مردم و نه مسئولین این نظرات و دیدگاه ها را ندارند و جامعه پذیرفته که معتاد بیمار است و مجرم نیست بگذرم از مقدمه اگر به کمپ پیام آوران بافق که ابتدای جاده ی کنارگذر نزدیک میدان امام علی (ع) برویم تعدادی از آن هایی را مشاهده می کنیم که جرمی جز بیماری اعتیاد ندارند آن ها با چشمانی در حدقه فرو رفته، لب هایی سوخته از مصرف سیگار و مواد مخدر دل به دریا زدند به مرگ خندیدند و مرد و مردانه رنج ترک را تحمل می کنند تا مردانه وار گود زندگی شوند آن هایی که هیچ کس جز خداوند را ندارند آدم هایی که هر روز تعدادی از آن ها در گوشه و کنار همین شهر ارام و بی صدا در اثر مصرف مواد مخدر جان خود را از دست می دهند راستی ما برای این سرمایه های انسانی چه کردیم؟ راستی نتیجه جلسات و کار گروه های مبارزه با مواد مخدر بعد از این همه مدت چه بوده است؟ چند مرتبه تصمیم گرفتیم اگر غذای نذری طبخ میکنیم یادی از این سرمایه های اصلی کشور بکنیم راستی اگر فرزند خودمان هم معتاد بود همین جور بی خیال بودیم؟
وقتی که توفیق خدمت نصیبم شد و در کمپ پیام آوران بافق با چند نفر که در حال بهبودی بودند مصاحبه کردم هر چه بیشتر گوش می کردم بیشتر بغض گلویم را می گرفت نمی دانم از چه بنویسم از پسر جوانی که فرزند شهید بود و پدرش در درگیری با قاچاقچیان به شهادت رسیده بود و خودش امروز اسیر مواد مخدر و همسرش نیز از او جدا شده بود یا از جوانانی بنویسم که از کرمان- زاهدان- بافق و روستاهای اطراف در این کمپ درد را تحمل کردند. در حین مصاحبه چشمم به وسایل گرمایش کمپ افتاد. نزدیک به 25 نفر در این اتاق در حال تحمل درد بودند. یک چراغ کاملاً مستعمل که از نگاه کردن به چشم این دردکشیده ها شرم داشتند. راستی یادم آمد هزینههایی که صرف برخی جلسات در رابطه با مواد مخدر میشود؛ چرا یک صدم آن صرف بهبودی این سرمایه های معنوی شهرمان نمیشود. از انبار آذوقه کمپ و درد و دل های مسئول کمپ. از مسئولی که حکم مسئولیتی هم برایش صادر نشده بود ولی خودش میگوید دردکشیده بودم و دوست دارم دستی که برای یاری است را بگیرم. مسئول کمپ مرا به اتاقی که معروف به اتاق فیزیک بود هدایت کرد. از صدای ناله چند معتاد تازه، وارد قلبم به درد آمد. ناخودآگاه اشکم جاری شد. مسئول کمپ مشکلات و دردهای نهفته درونش را چنین برایم بیان کرد: ای کاش دستی باشد که ما را یاری کند. وی از مردم و مسئولین شهر خواست برای یک مرتبه هم که شده بازدیدی از کمپ و افراد دلسوخته کمپ داشته باشند. وی گفت: ما پذیرای هر گونه کمک از سوی مردم و مسئولین هستیم.باورم نمی شد در گوشهای از ابتدای جاده کنارگذر معروف به چاه سپاه انسانهایی باشند که با ابتدایی ترین امکانات، سخت ترین کار که ترک اعتیاد است را انجام میدهند. ترک اعتیادی که علم پزشکی و روانشناسی از درمان قطعی آن عاجز مانده به خدا نمیدانم چه بنویسم همین قدر میدانم اگر کسانی که دستی بر آتش مبارزه با مواد مخدر دارند برای مدت نیم ساعت از این کمپ بازدید کنند شاید تصمیمی قاطع بگیرند و سعی کنند تا جوانان بافقی نمیرند.