نمایش خبر نمایش خبر

مرگ پسرم حقش بود

مرگ پسرم حقش بود



دختر جوان با صراحت و عصبانیتی که به صدا و چهره‌ی معصومانه اش نمی‌آمد حرف‌هایش را شروع کرد ، این ۴ نفر هنوز ۶ ماه هم نیست که مستأجر ته کوچه‌ی ما شده‌اند اما کل محله رو کلافه کردن یک اگزوزی به پرایدشون بسته‌اند که وقتی گازش می‌دن انگاری یک تراکتور افتاده توی کوچه و داره زمین رو شخم می‌زنه ، نمی‌دونم چجور دانشجویی هستند اینا همه‌اش با ماشین‌شون دارن ویراژ می‌دهند توی کوچه و خیابون صدای ضبط ماشین‌شون گوش مردم رو کر کرده ولی همه کاراشون یه طرف این کارشون دیگه حسابی نوبر بود.
دختر دستانش را درهم انداخته و خیره شد به سمت متهمان صدایش را نفس دار بیرون می‌داد و سرش را به علامت شماتت راست و چپ می‌کرد قاضی دست پیش برد و با ۲ انگشت شست و سبابه پشت پلک‌هایش را به‌نرمی مالش داد و بدون این‌که انگشتانش را از صورت بلند کند دستی کشید روی محاسنش وگفت: قرار نیست این‌جا برای هم شاخ‌وشونه بکشین شما شکایتی داشتین و من پروندتون رو بررسی کردم دستور دادم سریعاً متهمان را شناسایی کنند و این جلسه را شکل بدهند حالا شکایتتون رو بازگو کنید

..ماجرا چی بود؟ دختر خواست دوباره بادی به غبغب بیاندازد و با برافروختگی حرف بزند که مادرش بازوی دختر را اندکی فشار داد و گفت ساکت باش این دفعه من حرف می‌زنم. یکشنبه همین هفته من و دخترم از خونه اومدیم بیرون داشتیم پیاده می‌رفتیم خرید از کنار کوچه می‌رفتیم حالا نه این‌که چسبیده باشیم به دیوار یکی ۲ متری فاصله داشتیم ولی هرچی که بود برای رد شدن یه دونه ماشین جا زیاد بود صورت زن از درد درهم کشیده شد بدون این‌که گردنش را تکان دهد یواش به دختر اش گفت بیا این بند پشت گردنم را دربیار گردنم داره می‌شکنه دختر بلند شد و تا بیاید سنگینی نگه‌داشتن دست گچ گرفته مادر را از گردن بردارد زیر لب چند بار باعث‌وبانی اش را لعن و نفرین کرد.
مادر ادامه داد ببخشید خیلی داشت فشار می‌آورد نمی‌تونستم اون طور ادامه بدم داشتم می‌گفتم بله توی کوچه پهن ما جا برای رد شدن ماشین زیاد بود ، تا یه وقت متوجه شدم از ته کوچه ماشین این چند تا جوون زوزه می‌کشه و داره می‌آد جلو همین‌که سرم رو چرخوندم دیدم رسیدن نزدیک ما اما نمی‌دونم چی شد ک یهو ماشین‌شون کج شد سمت ما دوتا ، مادر نگو کج شد بگو ماشین را کج کردند سمت ما ، چهره‌ی دانشجوها تغییر کرد و یکی از آن‌ها اجازه خواست تا از خودش دفاع کند قاضی با اشاره دست اجازه ایشان را رد کرد و گفت مادرجان بفرمایید همه جریانی که برایتان پیش اومده رو کامل بگین تا برسیم به دفاعیات. هیچی دیگه ما از ترس اینکه ماشین بهمون نزنه خودمون رو کشوندیم سمت دیوار دخترم که جوون بود تندی پرید اون طرف و دست من رو هم کشید تا بیام اونطرف ولی پام پیچ خورد و با همه این هیکل سنگینم افتادم روی دستم و با سر اشاره کرد به دست چپش دختر گفت اینا تقاص کارشون رو باید پس بدهند دست مادرم و زدن شکوندن.

همان جوانی که قبلاً برای دفاع اجازه خواسته بود شمرده شمرده و با مظلومیتی در صدا وچهره گفت ما نه دنبال آزار کسی بودیم و نه می‌خواستیم شوخی کنیم دست خودمون که نبود می‌تونست اتفاق خیلی بدتری بیفته خدا به هممون رحم کرد دختر نگذاشت حق به جانب بودن حرف‌های جوان توی فضای دادگاه جا خوش کند پشت بند جوان شروع کرد به جواب دادن اولا هم می‌خواستین آزار برسونین و هم می‌خواستین شوخی کنید نشون به اون نشون که وقتی مادرم رو انداختین صدای کرکر خنده تون پخش کوچه شد ثانیاً مگه ماشینتون مرض داشت وسط کوچه یه دفع راه کج کنه سمت ما ،یکی از همان دانشجوها که پدرش هم توی جلسه حضور داشت با صدای ترحم برانگیزی گفت اون روز من پشت فرمون بودم ، مادرجون از اون وقت تا حالا هزار بار پیش خودم گفتم که ای کاش ۲ دقیقه زودتر بیرون اومده بود حتی اگر ۳۰ ثانیه زودتر حرکت می‌کردیم دیگه شما اون قسمت از کوچه نبودین و اینطوری سوءتفاهم پیش نمی‌اومد روز حادثه سرعتی که می‌رفتیم به خاطر عجله مون بود باید می‌رفتیم دانشگاه و دیرمون شده بود اومدم عینکم را از روی داشبورد بردارم سریع خم شدم و دوباره برگشتم که توی همین فاصله فرمون یه خورده چرخید و ماشین رفت سمت شما شکرخدا ماشین بهتون نخورد اگر خورده بود دیگه چقدر شاکی بودین ! دختر دوباره حاضرجوابی کرد حالا که پات به دادگاه باز شده داری ننه‌من‌غریبم بازی درمیاری اگه عمدی نبود پس صدای خندتون برای چی بود متهمان انگار که مطلبی عجیبی شنیده باشند با چهره شوکه شده به قاضی خیره شدند یکی به نمایندگی از مابقی گفت خنده؟ لابد اشتباه شنیدین شاید صدا از خونه یکی از همسایه‌ها یا از ضبط صوت ماشین بود قاضی از راننده پرسید بعد از افتادن این مادر چرا نیومدین کمکش کنید چند نفر توی کوچه از دور شاهد بودند که شما چند لحظه‌ای توقف کردین و بعدش بدون این‌که پیاده بشین گازش را گرفتین و رفتین راننده چند ثانیه درنگ کرد

و گفت می‌خواستم نگه دارم اما گفتم شاید حکایت اون بشه ، حکایت آش نخورده و دهن سوخته ترسیدم اگر بزنم کنار تا آخر عمر هر اتفاقی برای این زن بیفته بندازن گردن من .
قاضی خواست حرفی بزند و دختر هم خودش را آماده کرده بود برای جواب‌های کوبنده و هرکدام از جوانان هم شواهدی را دست‌وپا کرده بودند تا به پشتیبانی از حرف رفیقشان به میدان بیایند.اما مادر حرفی زد که آمادگی و برنامه همه را به‌هم ریخت« من می‌خواهم شکایتم رو پس بگیرم» نگاه‌های متعجب همه دوخته شدن به چهره‌ی مادر ، در ادامه مادر گفت حالا که حرف‌تون رو شنیدم و از خدا می‌ترسم که جرمی رو گردنتون انداخته باشم به یک شرط رضایت میدم که هر ۴ تا تون قسم بخورید که کارتون عمدی نبوده ، جوان‌ها به تکاپو افتاده بودند تا خوشحالی چهره ایشان ظاهر و آشکار جلوه نکند دختر چهره اش از خشم قرمز شده بود سرش را نزدیک کرد به گوش مادر همین‌که خواست درباره نارضایتی از تصمیم مادر حرفی بزند مادر آمرانه گفت: ساکت.

مادر تصمیمش را گرفته بود قاضی که فضا را این‌چنین دید از مادر اجازه گرفت تا قبل از اینکه متهمان قسم بخورند نکته‌ای را گوشزد کند ، این مادر قلب مهربون و صاف باصفایی داره کمتر کسی را دیدم که دست به اینکار بزنه در کنار لطف مادر این را هم باید بدانیم که اگر از روی عمد این کار رو انجام دادین بهتره اعتراف کنین آخه قسم دروغ خوردن خیلی سنگینه حتی از مجازات اعتراف هم سنگین‌تره این مادر با این کارش داره دادگاه رو واگذار می‌کنه به خدا شما هنوز جوونید نذارین دنیا و آخرتتون با تصمیم اشتباه تباه بشه.
بعد از حرف قاضی تک‌تک متهمان به خدا سوگند خوردند که کارشان عمدی نبوده و قصد آزار آن مادر و دختر را نداشته‌اند با منصرف شدن مادر از شکایت پرونده مختومه شد.

۲ سال بعداز آن جلسه دادگاه یکی از همان جوان‌های متهم موقع بالا رفتن از تیر برق دچار برق گرفتگی شد و مرد.
۳ سال بعد دونفر دیگرشان در بک حادثه رانندگی به‌شدت آسیب دیدند و هر دونفر بعد از چند هفته کما و بیهوشی در بیمارستان مردند.
۵ سال بعد جوانی که راننده آن پراید بود در یک دعوا به ضرب چاقو کشته شد.
خانواده این جوان برای درخواست قصاص به دادگاه آمدند از قضا پرونده قتل پسرشان را همان قاضی پرونده شکایت مادر و دختر رسیدگی میکرد همسر و مادر آن جوان راننده که به قتل رسیده بود آمده بودند برای تقاضای قصاص از قاتلان برخلاف اصرار همسر و مادر مقتول به قصاص کردن ، پدرش به‌هیچ‌وجه راضی به قصاص نمی‌شد پدر وقتی‌که با اصرار خانواده مواجه شد خطاب به قاضی گفت اگه یادتون باشه چند سال قبل ، هم پیش‌تون اومده بودم بابت همین پسر مرحومم پرونده‌ای درباره مادری بود که ادعا داشت به‌خاطر آزار و اذیت پسرم و رفیقاش زمین خورده و دستش شکسته بود . قاضی سر تکان داد بله یادم اومد توی ذهنم هست که اون مادر شکایتش رو پس گرفت گفت درسته و اون مادر گفت که اگه بچه‌ام قسم بخورد که کارش عمدی نبوده شکایتش را پس می‌گیرد پسر مرحومم قسم خورد و پرونده بسته شد من قبل جلسه دادگاه بهش گفته بودم که بابا اگه اشتباه هم کردی و غلطی ازت سرزد هیچ وقت دروغ نگو ولی بعد از جلسه وقتی کشوندمش کنار و ازش خواستم که راستش را بگه بهم گفت که نیتشان این بوده که اون مادر و دختر رو بترسونن و بخندن ازش پرسیدم مگه این دوتا زن چه هیزم تری بهتون فروخته بودن گفت هیچی فقط واسه خنده.
پدر دستمال سفید را از جیبش درآورد و اشک‌هایش را گرفت هرچه سفارش کردم که برو پیش اون مادر و حلالیت بطلب و بگو که قسمم دروغ بود توی گوشش نرفت آقای قاضی قسمی که پسرم خورد دروغ بود حالا هم هرچی سرشون اومد حق‌شون بود برای همینه که من نه طلب قصاص دارم و نه دیه می‌خوام و نه هیچ چیزه دیگه .والسلام