هفته نامه
آن شنیدستی!
آن شنیدستی!
آن شنیدستی که در جمعی صاحب منصب ماضی گفت: حال که دنیا بر مدار شما هست، زیبنده نبود که سایر چاکران را به باد انتقاد گرفته و خود را از همه چیز "بری ذمه" نمایید! ما در طول چاکری خود خدمت ها که نکردیم و چه رنجها که نکشیدیم! بیکارننشسته و راه به بلاد تهران برده با امرا و زعما حشر و نشر داشته و آخرالامر دستوری یا قولی گرفته به موطن خود باز می گشتیم!
اکنون شما را چه شده که در این آبادی زیر خنکای کولر گازی و بر صدر نشسته به فکر رعیت نیستید! رعیت آب و آبادانی می خواهد! رعیت جاده آسفالته می خواهد! رعیت بیمارستان و حکیم حاذق میخواهد! رعیت می گوید: رعیت و رعیت فرقی ندارد همانگونه که مردمان پایتخت نشین از امکانات اولیه رفاهی برخوردارند؛ چرا ما نیز برخوردار نباشیم!
اینها شنیده های ممل بود که با ناراحتی به آقاتقی عرض کرد و آقاتقی گفت: کدخدا در این اندیشه هست که همیشه کدخدایی برای اومی ماند! اما غافل از این که روزی کدخدا بودنش نیز به آخر می رسد! آن گاه او می ماند و آه رعیت که دامن گیرش خواهد بود تا ابد!