هفته نامه هفته نامه

Return to Full Page
« Back

همینه! میخواهی بخور میخواهی نخور

همینه! میخواهی بخور میخواهی نخور



معدن آباد" در ماه رمضان به سر می برد و سفره افطاری به راه! هرکدام از ادارات به سهم خود سفره می گستراندند. یک روز بلدیه، روز دیگر دارالحکومه و هرکدام سعی داشتند تا سفره آنان رنگین نشود، ولی آبرومند باشد؛ چرا که کفگیر ته دیگ خورده بود و پولی برای این سفره های افطاری نبود، اما یک کار شگفت انگیز "سنگ آباد" انجام داده بود که به هرکدام از مواجب بگیران خود، کوپن افطار داده بود تا به هتل"شریفان" رفته افطاری خود را گرفته به خانه ببرند.
روزی از روزها که "ممل" تشنگی امانش را بریده بود و تاب آن را نداشت تا صبر کند و نماز را به جماعت بخواند، به خانه آمد تا کام تشنه اش را سیراب کند سر سفره چلو کبابی را دید. به عیالش گفت: عیال! این دیگر از کجا آمده ، عیالش گفت: زهرابیگم، زن همسایه آورده و گفت: هتل شریفان کوپن افطار داشتیم، ما شبی مهمان هستیم شما نوش جان کنید. ممل گفت: بخورید، منتظر نباشید. فسقلی های ممل ریختند سر کباب تا بخورند. عیال ممل گفت: زهرا بیگم گفته: این افطار مواجب گیران است و گفتند همینه! می خواهید بخورید می خواهید نخورید!
ممل گفت:یعنی سفره رؤسا و حقوق بگیران جداست! وگرنه همه سر یک سفره افطار می کردند