هفته نامه
« Back
شعر رسیده
شعر رسیده
صحبت از مستی مکن ما هم زمستان آمدیم
مست و عاشق تا خدا با جان به دستان آمدیم
در سحر با مرغ شب ما قصه هایی داشتیم
با دعایی بی منم با بت پرستان آمدیم
در نمازی چشم ما محراب یاری گشت گشت
لنگ لنگان بهر او با دل شکستان آمدیم
بت پرستان عاشقانی در ره یک گوهرند
شرق ساغر دیده ام مازان الستان آمدیم
گفتن عشقش به این نی با دواتی کار نیست
کار من در آن شدن با دل به دستان امدیم
محمد رضا کارگران بافقی