هفته نامه
درد عشـق...
درد عشـق...
آب انبار حاجی مهدی بهاباد (تأسیس 1145هجری قمری)
در گذر خاطرات میدویدیم، آب انبار جلوی رویمان در ژرفای گمشدهای آغوش گشوده بود؛ خنکای هوایش سرمستمان میکرد. ترسان از شکوه این سازهی زیبا و وهمانگیز راهی دیار تخیلات کودکانه جن و پریان میشدیم.
ظرفهای آب تا نیمهی قدمان میکشید کورمال کورمال به مرکز زمین افکارمان میرسیدیم حوضچهای کوچک در انتهای پلهها نمودار میشد بالای آن در دل دیوار چند شیر آب برنجی با رسوب سبز خودنمایی میکرد.
جرأت جلو رفتن و پاگذاشتن در حوضچه را نداشتیم چندین سنگ برای جاپای بزرگترها درون آب ریز بود و ما با احتیاط و دقت پا روی آنها گذاشته و مار و عقرب ساختهی ذهنمان را اینگونه دور میزدیم.
ظرفها را از آب خنک پر میکردیم و در اوج هیجان و شادی با هم بودنمان رو به بالا میآمدیم چشمانمان تاریکی را شکافته بود و مهتاب ذهنمان آن جایگاه دیرین و زیبا را قدری روشنا میداد.
هنگام بالا آمدن از 52 پله به قد ظرفهایمان آب از قد لباسهایمان میچکید.
ظرف سرخالی شده بود و ما که مطیعانه انجام وظیفه کرده بودیم این رؤیای واقعی را دیده بودیم. مادربزرگ حقشناسانه آب را در خمره زیر سایه درخت وسط حیاط خانه خالی میکرد و قدری برای مصرف سفره نگه میداشت.
و روزی دنیای زیبای کودکیم را زخم خورده دیدم زخم بیتدبیری آدمیان بر دل دریایی آن بنای عظیم. وجودی که خنکای آن گوارای جان مردمان کویر در تابستان تفتیده میشد.
به اسم توسعه و گسترش، مجموعهی بافت سنتی مثال زنجیرهی به هم تنیدهی زیبا پاره شد و دیگر هرگز به صورت اولیه که گذشتگان با آن همه زحمت و خون دل، مقاوم و کارآمد برایمان به جا گذاشته بودند درنیامد و نخواهد آمد.
هرچند هنوز هم مردمانی دلسوز کمر همت ببندند ولی باز...
و من دعا میکنم که این بنا با همهی تن شکستگی بازهم استوار بماند تا فرزندانمان سخاوت و سختکوشی را به چشم ببینند و بیاموزند و روزی این امانت گرانقدر سالم به آیندگان سپرده شود.
ای زیبای مهجورماندهی تاریخ برایم جاودان بمان چرا که تو جزیی از بهشت کودکیم هستی.
درد عشقی کشیدهام که مپرس...
ادامه دارد...
(صدای سکوت)