هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

یارب این بافق چه شهریست که صد یوسف دل به کلافی بفروشند و خریداری نیست

یارب این بافق چه شهریست که صد یوسف دل به کلافی بفروشند و خریداری نیست


یارب این بافق چه شهریست که صد یوسف دل به کلافی بفروشند و خریداری نیست

نمی‌دانم چرا وقتی جریان خرید بی‌فروشنده‌ی چغارت بافق را شنیدم بی‌جهت به یاد این ابیات مرحومه پروین اعتصامی افتادم (ما را به رخت و چوب شبانی فریفته‌اند) به بزرگی خدا قسم هرچه بیشتر این ابیات را می‌خوانم بیشتر باورم می‌شه که گرگ‌ها به گله زده‌اند و گوسفندان چه مظلوم‌وار طعمه این گرگ‌های خون‌آشام می‌شوند و امان از یک هی هیه چوپان هرچه فکر کردم اصل چهل و چهار چیه و چی می‌خواد بگه عقلم به جایی نرسید و فقط یک جمله پیدا کردم اصل چهل و چهار که یک اصل مترقی هست دربافق معنی دیگری دارد وقتی چهل و چهل را در کنار هم بگذاریم و بخواهیم معادله‌ی خصوصی‌خوری در بافق را حل کنیم فقط این جوری رمزگشایی می‌شود یعنی چغارت از چهل نفر بگیرید بدهید به چهار نفر این یعنی اصل چهل چهار واقعا نمی‌دانم حالا که با  گرگهایی سیری‌ناپذیری مواجه شدیم چه کسی باید از گله مواظبت کند؟ نمی‌دانم آنانی که در قضیه‌ی افتتاح سیستم موزیکال دریاچه‌ی آهنشهر یقه‌ها چاک کردند و جریده‌ها نوشتند و فریاد وا مظلومای آنان گوش فلک را کر کرده بود امروز‌ها در کدام سقیفه‌ها نشستند؟ و چرا سکوت  کردند؟ چرا آنانی که برای رقص چند جوان ظاهرا خام و فریب‌خورده ایمانشان به قول ایرج میرزا به سرعت برق بر باد می‌رفت آیا امروز باور ندارند این سخن زیبای پیامبر رحمت حضرت محمد بن عبدالله(ص) که فرمود هرکس معاش  ندارد معاد هم ندارد آیا این سروران عزیز بنده نمی‌دانند یکی از فاکتورهای توسعه‌ی شهرستان بافق اشتغال پایدار می‌باشد و شهرستان بافق با تکیه برهمین معدن چغارت  است که می‌تواند اشتغال نسبی داشته باشد بزرگان بافق ای کسانیکه امروز تقیه می‌کنید و مصلحت را در خاموشی می‌بینید به ما بفرمائید راه چیه و چاره کجاست؟ اگر مردم خدای نکرده تجمع کنند فریاد بکشند و تظلم‌خواهی کنند محکوم به مخالفت با نظام می‌شوند و در مظان انواع تهمت‌ها قرار می‌گیرند اگر جریده‌ای و سایت روشنگری کند و دست‌های خون‌آلود گرگهای در کمین نشسته برملا کند عامل سیاه و موساد معرفی می‌شود و متهم به دریافت دلارهای آمریکایی می‌گردد و هزاران مارک دیگر حقیر این شب و روزهای بافق را بی‌شباهت به شب‌ها و روزهای دهه دوم رمضان سال چهلم هجری قمری  کوفه نمی‌بینم اگر در آن شب‌های ظلمانی اشباح مرگ در کوچه‌های تنگ و تاریک کوفه در حال رفت و آمد بودند و مترصد فرصت بودند تا جان بهترین و مظلوم‌ترین محبوب خدا  را بگیرند بعد از گذشت هزار پانصد سال  اشباح مرگ در قالب عالیجنابانی در سقیفه‌های مجلل بافق دور هم می‌نشینند و برای غارت بیت‌المال مردم محروم بافق مبایعه‌نامه می‌نویسند ولی افسوس در این شهر عمار و یاسری نیست ای کاش همین قدر که برای مردم مظلوم سومالی غصه‌خوار بودیم برای بچه‌های محروم باغ لردو /کیش خیرآباد/ قلعه‌ای هایی که از معدن چغارت فقط صدای وحشتناک قطار قسمتشان شده غصه می‌خوردیم یا قبل از اینکه غمخوار تأمین خوراک برای فولاد مبارکه باشیم برای مردم نجیب مبارکه غصه می‌خوردیم که در معرض تشعشعات رادیو اکتیو معادن اطرافشان هستند راستی چه کسی باید  پاشنه‌ی گیوه‌ی همت  را بکشد مردم؟ یا کسانیکه حرفشان خریداری دارد؟ بنده هیچ‌کس را متهم به کم‌کاری نمی‌کنم ولی اگر نمی‌ترسیدم و اگر برچسب نامسلمانی نمی‌خوردم اگر آشوبگر خطابم نمی‌کردند و اگر به جای عقل معاش‌اندیش، عقل معاداندیش داشتم و نمی‌ترسیدم از دو ریال حقوق آموزش و پرورش و در کل آدم بزدل و ترسویی نبود  می‌رفتم و بر بالای مناره‌های قبه و بارگاه پسر موسی بن جعفر و با صدای بلند فریاد می‌زدم مردم بافق شما تنهائید و غیر از تعداد معدودی از فرزندان شما کسی به فکر شما نیست می‌گفتم ای فرزندان دارالشجاعه آنان می‌توانند دل در گروه دنیایشان دارند و آنان که می‌خواهند دستشان کوتاه و خرما برنخیل. بسه زیادی هم فضولی کردم به قول شاعر  مهربون محمود کاشانی:
دل گفت  مرا  علم  لدنّي  هوس است       
تعليمم   كن   اگر  تو  را  دسترس  است
گفتم  كه  الف  گفت  دگر  هيچ    مگو       
درخانه اگركس است يك حرف بس است
 قصه گوی غصه های شما
  عباس ابراهیمی خوسفی