هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

کلبه‌ی تنهایی

کلبه‌ی تنهایی



به نام نامی او به نام اویی که وقتی فریاد زدم تنهایم! آرام در گوش‌هایم زمزمه کرد من که کنارتم و من با بی توجهی فریاد زدم، نه تنهایم! از دردهایم نیازمند شنوند های بودم که قدرت ادراک داشته باشد و او باز بی توجه به لحن بدم آرام در گوش هایم زمزمه کرد منکه کنارتم با من حرف بزن کافیست چشمان قلبت را باز کنی من همین دور و برم، مرا خواهی دید.
زمستان بود...
در کلبه ی کوچکی تنها نشسته بودم دلم گرفته بود به پشت پنچره رفتم هوا نسبتاً خوب بنظر می رسد خواستم از کلبه خارج شوم. در باغ کمی قدم بزنم تا قصد خروج کردم ناگاه دیدم آسمان غرید و ابرها درهم گره خوردند و برف ها مانند تکه هایی از حریر ناب پشت سر هم فرود می آمدند و نقش می زدند.
پالتویم را پوشیدم و از کلبه خارج شدم به یاد کودکی ام افتادم شروع به جمع آوری برف ها کردم خواستم آدم برفی بسازم ناگاه صدای ناله ای به گوشم رسید. خواستم در پی صدا بروم؛ اما صدا قطع شد. گمان کردم تنهایی خیالی ام کرده. بازگشتم به سوی آدم برفی دست هایش هم را گذاشتم. دیگر تمام شده بود.؛ اما انگار دست هایش طوری بود که آغوشش را برای من باز کرده. من تنها او تنها خواستم آغوشش را بپذیرم؛ اما دیدم آغوش ما هر دویمان را می رنجاند. او با تن سرد و کرخش تن گرم مرا می سوزاند و من با تن گرمم بدن سرد او را ذوب خواهم کرد خواستم دعوتش را بی پاسخ بگذارم. و به طرف کلبه تنهایی ام باز گردم، اما دیدم باز صدای ناله ای می آید. آن قدر ناله هایش جان کاه بود و تمام بدنم از سوز ناله اش لرزید به دنبال صدا رفتم. پرنده ای زخمی با بالی شکسته لابه لای برف ها روی زمین دیدم. لانه اش بر سرش ویران شده بود او را با خود به کلبه بردم انگار تیری سفید یکی از بالهای زیبایش را دریده بود و لانه اش بال زخمی اش را پذیرا نبود. مرهمی بر زخمش گذاشتم؛ اما با زخم دلش چه باید کرد چند روزی گذشت حالش که بهتر شد قصد رفتن کرد.
اسیر نبود بال پرواز داشت و عشق آزادی. رهایش کردم بی خداحافظی رفت به بودنش عادت کرده بودم. به خدایم سپردمش. اشکالی ندارد من به تنهایی عادت دارم.
من زاده ی تنهایی‌ام         

هانیه حقیقت