هفته نامه
« بازگشت
نجــات درختان
نجــات درختان
نجــات درختان
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. رضا همراه پدر و مادرش برای گردش، یک روستای سرسبز رفت. آنها در زیر یک درخت بزرگ چادر انداختند. بعد هر یک مشغول کاری شدند؛ پدر رضا در حال خواندن نماز، مادر رضا در حال پختن غذا و رضا هم مشغول بازیکردن با توپش بود که ناگهان یک شوت محکم کرد و توپش به کنار یک درخت افتاد. رضا هم رفت تا آن را بردارد. وقتی که به کنار درخت رسید، صدایی شنید که میگفت: سلام رضا کوچولو حالت خوبه؟
رضا به دور و برش نگاه کرد اما کسی را ندید؛او خواست توپش را بردارد که دوباره صدایی آمد: رضا منم، همین درختی که کنارش ایستادی.
رضا با تعجب به درخت نگاه کرد و مِن مِنکنان گفت: سلام مگه درختها هم حرف میزنند؟!
ــ آره؛ البته نه با همه.
رضا که هنوز ماتش برده بود گفت: با من کاری داری؟! راستی تو چه درختی هستی؟
ــ من درخت گَزم و میخواستم باهات در مورد خودم یا بهتر بگم درباره ی درختان حرف بزنم.
ما درختها نیازهای شما را برطرف میکنیم؛ انسان برای نوشتن به کاغذ نیاز دارد و این کاغذ از درختان ساخته میشود بنابراین آنها ما را قطع میکنند؛ البته این حدّی دارد. ما هم حق زندگی روی این کرهی خاکی را داریم. این جا مکانی بسیار کم آب است و فقط درختان خاصی مثل من میتوانند رشد کنند؛ امّا ما هم به آب نیاز داریم ولی انسانها در مصرف آب صرفهجویی نمیکنند و بیهوده آب را به هدر میدهند. روز طبیعت یا همون سیزده به در که میشه من هم خوشحال میشم و هم ناراحت. خوشحال برای اینکه مردم میان و زیر سایهی من مینشینن و خوش میگذرونن و ناراحت برای اینکه آشغالهاشون رو همین جا میریزن و میرن.
ــ من چطوری میتونم به تو کمک کنم؟
ــ آفرین، سؤال خیلی خوبی پرسیدی. من چند مورد از کارهایی که از عهدهی تو بر میاد رو بهت میگم. وقتی برای گردش با پدر و مادرت به طبیعت میری زباله هات رو اونجا نریز تا زمین آلوده نشود و به پدر و مادرت بگو از چوبهای خشک و درختان مرده برای هیزم استفاده کنند.
برای صرفهجویی در مصرف آب، از وان حمام استفاده نکن، به پدر و مادرت یادآوری کن تا شیرهایی رو که چکه میکنند، تعمیر کنند و وقتی مسواک میزنی شیر آب رو ببند.اینها رو به دوستانت هم بگو در ضمن اگه زحمتی نیست با پدرت به کوه برو و تمام زبالههایی رو که مردم ریختهاند را جمع کن و داخل سطل زباله بینداز.
رضا هم سخن درخت را پذیرفت و از درخت خداحافظی کرد سپس به همراه پدرش به کوه رفت و زبالههایی که در آنجا ریخته بود را داخل کیسهی زباله ریخت و آن را درون سطل آشغال انداخت.
این گردش برای رضا بهترین گردش بود به همین دلیل او خاطرهی این گردش را در دفترچهی خاطراتش یادداشت کرد.
«پس بچهها خوب است ما هم به فکر منابع طبیعی باشیم و از آنها مراقبت کنیم تا از بین نروند.
مهدی پورعسکری