هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

نانوا بیش از اینها به ما بدهکار است

نانوا بیش از اینها به ما بدهکار است



الهام نصیرزاده|  خبرنگار هفته نامه افق کویر گفتگویی با اولین مردی که 44 سال پیش آرد مصرفی نانوا ها را به بافق می آورده است و حال دل پری از برخی نانواها دارد انجام داده است. 
افق کویر  لطفا خودتان را معرفی کنید؟ 
محمد قنبری هستم دارای 6 فرزند
افق کویر  آیا به غیر از این شغل، جای دیگری شاغل بوده اید و فقط با مبلغ دریافتی از این شغل مخارج 6 فرزند خود را مهیا می کردید؟
 آن روزها با مبلغ کمی که بابت آوردن آرد دریافت می کردم و تنها با همین شغل خانواده ام را خرجی می دادم؛ خوشبختانه فرزندانم هر کدام برای خودشان پیروز و سربلند هستند، حتی دو فرزند دخترم تحصیل کرده و کارمند می باشند.
افق کویر  توضیحاتی درباره کار خود از زمان گذشته تا بحال بفرمائید؟
 سال 48-50 مرحوم سلطانزاده در شهرداری شاغل بود و من تازه ماشین خریده بودم که مسئولیت آوردن آرد را به من داد و بنده  حواله ها را دریافت کردم. آن زمان 3 الی 4 نانوایی بیشتر در بافق نبود و همراه پسرم، منصور به کارخانه های مختلف آرد برای تهیه آرد نانوایی ها می رفتیم. 
افق کویر  اولین نانواهای آن زمان را نام ببرید؟
در آن زمان اولین نانوا در بافق علی شازده، یحیی خادمیان آخر خیابان راه آهن، دیگری غلامرضا ضیایی، حاجی کارگران، استادی اول خیابان مسجدجامع و نانوای روستای مبارکه: سیدعلی اکبر جعفرزاده و آهن شهر هم جواد غلامعلی پور و ابوالفضل سیاحی. 
افق کویر  تا چه سالی آرد بافق را شما می آورید؟
تا سال 89 الی 90، 2 الی 3 ماهی هم شرکت آبادان آورد که صرفش نکرد و دوباره دنبال ما آمدند آن زمان ماشینی 35 تومان به ما می دادند که 100 تومان ماشین آجر می آوردند. پس از سال 90 که ماشین های مختلفی روی کار آمد و آرد گران شد و قیمت هم بالا رفت دیگر سراغم نیامدند. من که این همه سال زحمت کشیدم نانواها دیگر یادی از من نکردند تنها نانوایی که قدر مرا دانست مهدی غلامعلی پور است که نزد من آمد و گفت هنوز می خواهم تو برایم آرد بیاوری و مرا فراموش نکرد. 
افق کویر  سختی های آن زمان چه بوده است که به این اندازه شما را آزار داده است؟
 آن زمان کیسه های آرد 60 کیلویی  را که می آوردیم باید می تکاندیم و خالی می کردیم و دوباره میبردیم همانجا تحویل می دادیم پسرم همراه با شاگردانم باید از کیسه ها هر روز مراقبت می کردند؛ زمانیکه باران می آمد باید آنها را در معرض آفتاب می انداختند تا خشک شود،کیسه ها گم می شد با هزار بدبختی آن سالها را سپری کردیم و خیلی زحمت کشیدیم. نانوا بیش از اینها به ما بدهکار است خدا می داند که چندین سال مجانی کار کرده ایم.