هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

من عاطفه 16سال دارم

من عاطفه 16سال دارم


براساس ماجرای واقعی

به گزارش معاونت اجتماعی انتظامی استان یزد ، عاطفه دختری 16 ساله با مدرك تحصیلی ابتدایی است كه چندی قبل به جرم حمل 100 گرم ماده مخدر شیشه از سوی ماموران پلیس مبارزه با موادمخدر یزد دستگیرشد.

گرفتار شدن این دختر كم سن و سال در دام موادمخدر، ذهنم را به سختی مشغول كرده بود و برای پی بردن به داستان زندگی عاطفه، درپلیس مبارزه با مواد مخدر با او به گفت و گو نشستم.

وی در ابتدا از مصاحبه امتناع می کرد اما بعد از کمی صحبت و اینکه شاید با گفتن علت و انگیزه های روی آوردنش به موادمخدر بتواند کمکی به خودش و افرادی كه قصددارند این راه را انتخاب كنند، بالاخره قبول کرد.

اسمم عاطفه .... است و 16 ساله هستم. تو یه خانواده 6نفری بزرگ شدم دو تا خواهر و یك برادر دارم؛ فرزند کوچک خانواده ام و پدرم کارگر ساده است و مادرم هم خانه داره.

زندگی پر زحمتی را پشت سر گذاشتم از کودکی داشتن خیلی چیزایی که شاید برای بقیه بی ارزش باشد آرزوم بوده اما چون پدرم یك کارگر ساده و معتاد بود و درآمد خوبی هم نداشت و به سختی هزینه خورد و خوراك ما رو تأمین می کرد من هم همیشه از خواسته هایم چشم پوشی می کردم.

زندگی سخت ما ادامه داشت تا این كه در یك شب سرد زمستانی من دچار یك نوع تشنج شدم و از آن شب لعنتی مدام دچار سردرد های عصبی می شدم و مادرم جهت تسكین درد من مقداری ماده مخدر تریاك به من خورانید وسایه شوم اعتیاد توسط مادرم آن هم بصورت نا آگاهانه و لطف مادرانه برسر من نگونبخت افتاد.

ناگفته نماند در زمانی كه پدرم در خانه نبود بصورت پنهانی به سراغ موادمخدر می رفتم و به قول خودم حال می كردم. تا اینكه در یكی از روزها كه كلاس چهارم ابتدایی بودم در حین مصرف مواد پدرم سر رسید و یك كتك مفصل و جانانه ای خوردم كه حاصل آن "كر" شدن گوش چپم بود.

زمانی که مدرک پنجم ابتدایی خودم را گرفتم پدر و مادرم از هم جداشدند و هر كدام به سویی رفتند و سرنوشت تلخ زندگی شروع شد و من یك معتاد به تمام عیاربودم .

بدبختی هایم از اینجا بیشتر شد که درسن 12 سالگی توسط یكی از افرادی كه مواد را از وی تهیه می كردم مورد تجاوز قرار گرفتم و سرافکنده به خانه پدر بزرگم برگشتم.

قطار بدبختی های من هر روز به تعداد واگن هایش اضافه می شد و من هم هر روز به این خیال بودم که حتما خواب می بینم و یك زمانی از خواب بیدار می شوم و می بینم این ها همه جز یك خواب وحشتناك چیز دیگری نبوده است اما همه این اتفاقات یك واقعیت بود.

الان هم به جرم خرید و فروش موادمخدر و رابطه نامشروع توسط پلیس دستگیر شده ام و نمی دانم سرنوشتم چی میشه؟!!!

اما می خواهم به همه کسایی که حرف منو یك روز می شنوند و همه کسانی که یه روزی شاید سرنوشت من را بخوانند بگم که:

من راه را اشتباه رفتم و چاه را انتخاب کردم و ای کاش هیچوقت پایم را توی این راه شیشه ای نمیگذاشتم...