هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

ممل گیج بود

ممل گیج بود



ممل ناراحت و حزین بود .گاه زیر چشمی اشک می ریخت و گاه با خودش یکی دو تا می کرد. ممل هر وقت فکرش درگیر مسئله ای است همین جوری می شود ممل ناراحت بود؛ چرا که داروغه او را تهدید کرده بود که زیاد پر حرفی میکنه .
از او التزام گرفته بود! داروغه به او حالی کرده بود، اینجا جای این حرفها نیست! دهانش را باید ببنده، اگر می خواد که سرش سلامت باشد. این اشک ها بخاطر آن بود، اما حرف زدنش مسئله شده بود. آقا تقی به ممل گفت: ممل غصه نخور چقدر غصه می خوری؛ ولی خدا نیروی صبر هم به انسان داده، صبر کن و بدان که روسیاهی نصیب زغال می شود. ممل هم باز زیر لب گفت: چطور باید خودم را به نفهمی بزنم و بگم که ماست سیاه است؛ گرچه می دانم سفید است. آقا تقی گفت: ممل زیاد بهانه گیری نکن گاهی ماست هم سیاه می شود؛ وقتی که ماست بند، ماستش را درست نبندد، آن وقت ماست او هم از خیر و برکت می افته، اینجاست که می گویند این ماست بند هم دستش خیر و برکت نداره! ولی ممل باز گیج بود !