هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

مرد سه زنه

مرد سه زنه



عارفه میرعلمی| در اطرافمان بارها شنیده ایم که بعضی مردان مدتی که از زندگی کردن با زن اولشان گذشت، چون به زن اول قانع نیستند به قول قدیمی ها هوس زن گرفتن می کنند و دوباره ازدواج می کنند تا شاید این بار زندگی بهتری را با شریک دومشان تجربه کنند. این بار هفته نامه افق کویر به سراغ یکی از مردان بافقی می رود که به قول خودش تجربه سه همسر را داشته است؛ شایان ذکر است برای حفظ آبروی اشخاص اسامی مستعار می باشد.
مردی 50 ساله هستم، که از زن اولم 4 فرزند دارم، لیلا با پول توجیبی که به او می دادم کاموا خریداری و کیسه حمام و روشور درست می کرد. از این راه کمک خرج زندگی بود. خودم نیز در معدن کار می کردم، وقتی از نظر مالی وضعم خوب شد و زن های اطرافم را می دیدم و حرفهای دوستان و همکاران را می شنیدم که فلانی رفته زن دوم گرفته و ... من هم تصمیم گرفتم برای بار دوم ازدواج کنم، به پیشنهاد یکی از دوستانم به یکی از شهرهای کرمان رفته، دختری به نام عزت که پدر و مادرش معتاد بودند و بسیار زیبا بود را به عنوان همسر دوم برگزیدم، عزت را صیغه 4 ساله نمودم، اوایل همسر اولم لیلا از این موضوع خبر نداشت، کم کم به رفت و آمدهای من برای رفتن به کرمان شک کرده بود، تا اینکه گفتم زن دوم گرفتم، من که خیلی از این وضعیت راضی بودم گفتم: اگر نمی توانی با این شرایط کنار بیایی، وسایلت را جمع کن و از خانه ام برو. لیلا شروع به گریه کردن کرد و گفت: من که جز تو کسی را ندارم، کجا برم با چهارتا بچه، من هیچ، از بچه هات خجالت نکشیدی که این کار را انجام دادی، من که عصبانی شده بودم، شروع کردم به فحش دادن و کتک زدن لیلا، لیلا التماس می کرد من هم او را کتک می زدم، تا اینکه پسر بزرگم آمد و دستم را گرفت. آن روز رفتم کرمان خیلی خوراکی گرفتم و رفتم خانه پدرزنم. عزت آنجا بود؛ وقتی رسیدم بهش گفتم: عزت جان!  می خواهم برایت خانه بگیرم تا چند روز دیگر خبرت می کنم، وسایلت راجمع کن. شب که آنجا بودم با چند عشوه از من قول گرفت خانه را به نامش بزنم. این شد که خانه ای برایش در بافق خریدم، خانه را به نام عزت زدم، آن روز برایم غذایی خوشمزه ای درست کرد. من نیز تصمیم گرفتم چون تولدش نزدیک است کادو تولدش سندخانه همراه با سرویس طلا به او هدیه بدهم، سه ماه از زندگی مشترک من و عزت می گذشت که کم کم گرایش من به مواد مخدر شروع شد، من که تا آن روز نمی دانستم تریاک چیست؟ حالا معتاد شده بودم، اوایل تفننی مواد می کشیدم تا اینکه بعد از 6 ماه مصرفم زیاد شد، من از عزت می خواستم که از کرمان برایم مواد بیاورد در ازای آن هر چه می خواست به او می دادم، عزت نیز هر بار که برایم مواد می آورد، یک میلیون تومان برای دستمزد از من می گرفت، حتی کار به جایی رسید که تقاضای خودرو از من کرد، من که شدیداً معتاد شده بودم و نیاز به مواد داشتم، حتی برایش خودرو نیز خریدم. تا اینکه از مواد کشیدن و باج گرفتن های عزت به تنگ آمدم، با یکی از دوستانم مشورت کردم، گفت: تنها راه نجاتت این است که به کمپ بروی، با پیشنهاد دوستم به کمپ رفتم، وقتی تریاک را کنار گذاشتم، تصمیم گرفتم عزت را طلاق بدهم، او نیز تمایل زیادی نشان داد، به دادگاه رفتم و تقاضای طلاق کردم، من و عزت توافقی از هم جدا شدیم، در دادگاه هنگامی که می خواستم به خانه بیایم عزت رو به من کرد و گفت: خوب در این چند سال دوشیدمت.
آن روز به خانه زن اولم لیلا رفتم، لیلا وقتی مرا دید به اتاق رفت، انگار چند سال لیلا پیرتر شده بود، در این چند سال لیلا خیلی عذاب کشیده بود؛ چرا که من فقط به فکر خود و عیاشی خودم بودم و انگار نه انگار که در این چند سال زن و چهار تا بچه داشتم؛ اما هنوز متوجه نشده بودم که هیچ زنی مثل زن اولم نمی شود، بعد از حدود یک سال همراه با یکی از دوستانم به یزد رفتم، در آنجا با زن بیوه ای آشنا شدم، تصمیم گرفتم مریم را به همسری خود در آورم، الآن حدود پنج سالی است که از ازدواج من با همسرم سومم می گذرد، اما در این مدت فهمیدم که هیچ زنی مانند زن اولم نمی شود؛ چرا که آرامش، آبرو و اعتباری که با زن اولم داشتم با هیچ کدام از زنهایم نداشتم، در این سالها فهمیدم که فقط زن اول است که واقعاً برای زندگی کردن شریک زندگی فرد می شود و بقیه به فکر خودشان هستند. از کارهای خودم پشیمانم...