هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

محمد مفید مستوفی بافقی

محمد مفید مستوفی بافقی



محمد مفید صاحب جامع مفیدی پدرش نجم الدین محمود بافقی و جدش (حبیب ا...) از مردم بافق بودند. محمد مفید مدت چهار سال در امور دیوانی صاحب مقام شد. بدین صورت که در سال (1077)ق به سمت مستوفی اوقاف یزد و در سال 1079به نظارت اوقاف آن جا برگزیده شد و در سال (1081)  دست از نظارت اوقاف کشید و به اصفهان رفت و از طریق فارس به سوی بصره آمد. پس از زیارت عتبات با کشتی از بصره در سال (1082) سفر هندوستان اختیار کرد. در شهر بصره به تألیف ( جامع مفیدی) پرداخت. نخستین شهر هندوستان که مقر اقامت او قرار گرفت ( بندر سورت) بود بعداً به دهلی رفت و سپس خود را به حیدر آباد کشانید. سفری به (برهانپور) رفت و در سال (1084) مجدداً به دهلی بازگشت. در سال (1086) در ماه صفردر( اوجانپور) خدمت (شاهزاده محمد اکبر)  را دریافت و لقب (خان سامانی) به او عطا شد. چندی هم در" شاه جهان آباد" به سر برده و بعد به حضور (شاهزاده مولتان) رسید و در همین شهر بود که در جمادی الاول سال (1090) پس از هشت سال که دائماً در سفر بود. تألیف کتاب جامع مفیدی را به پایان رسانید. بنا بر مستورات (مختصر مفید) را در سال 1091 در لاهور و تألیف کتاب به اتمام رسانده است. تاریخ وفات وی معلوم نیست. مسلم است که تا سال (1091) که سال اتمام تألیف (مختصر مفید) است در حیات بوده است. ایوانف در فهرست نسخ خطی انجمن آسیایی (بنگال) سال وفات او را (1085) یا (1091) می نویسد که بدون تردید مورد اول صحیح نیست. تألیفات او: 1- جامع مفیدی، مهمترین اثر اوست که مولف آن را در سه مجلد تألیف کرده است. جلد اول به تاریخ یزد ( ازعهد اسکندر تا امیر تیمور گورکان) و جلد دوم به تاریخ (پس از آن تا دوران شاه سلیمان) که مولف معاصر او بوده است اختصاص دارد جلد سوم با اهمیت تر از دو جلد دیگر است.
2- (مختصر مفید) کتابی است در جغرافیا با الحاق بعضی مطالب تاریخی. 3- مجالس الملوک متضمن بر جلد اول سلاطین ایران تا سال (1049) که در سال (1052) در عهد شاه عباس دوم تألیف شد 4- دیوان اشعار گذشته از این ها محمد مفید شاعر هم بوده چنان که در کتاب تألیف خودش جامع مفیدی مقاله پنجم صفحه (773) می‌نویسد بعد از هجده روز از شط فرات شعر زیر را سروده:
به نزدیک ساحل چون رسیدیم/ ز دریا رخت بر هامون کشیدیم
و بعد از آن منزل که در چهار فرسخی (نجف اشرف بود سر قدم ساخته از روی شوق به آستان ملایک آشیان) ( مصرع)
(وصی پادشاه تخت لولاک) شناخته و هاتف غیبی ندای این معانی به گوش این خاکسار می رسانید.         مثنوی
این چه زمین است که عرش برین / رشک برد با همه رفعت برین
تازه گلی رسته ز باغ خلیل /  روشن از او چشم و چراغ خلیل
شیر خدا بحر شما کان جود /   قطب زمان اختر برج کبود
مشهد مولاست نظر باز کن / بال به هم بر زن و پرواز کن
تافته انوار الهی برو /  فیض ازل نامتناهی در او
واسطه فیض وجود همه /  رابطه بود و نبود همه
بحر شما کان وفا و کرم /  سایه ده طوبی و باغ ارم
جای سر است این که تو پا می نهی/   پای ندانی که کجامی نهی‌

منبع: تذکره سخنوران یزد اردشیر خاضع