هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

سفر وزیر التجار به آبادی

سفر وزیر التجار به آبادی



«ممل» گفت: دیشب «وزیرالتجاره » در ولایت ما به سر می‌برده است و شب را در کاروانسرای شاهی به سر کرده  و صبح آفتاب نزده با خدم و حشم ملوکانه خود رفته است. 
زن ممل گفت: مگر وزیر التجاره بیکاراست که اینجا بیاید؛ حتما داشته از اینجا رد می شده گفته در کاروان سرای شاهی لختی استراحت بکنم.
ممل گفت: نه بانو! او برای دیدار اهل آبادی آمده است. 
زنش قهقهه ایی زنانه سر داد و گفت: به شب هنگام که مردمان در خواب هستند برای دیدار که آمده؟ 
ممل گفت: نه بانو! تازه مخفیانه آمده؛ حتی جارچیان بوق بدست و قلم بدستان کدخدا هم  خبر نداشتند! 
زنش گفت: خوش خیالی مرد! مگر می شود خبر نداشته باشند؟
خلاصه! این بگو و مگو بالا رفت؛ از ممل گفتن و از کدبانو حاشا کردن تا این که هر دو از نفس افتادند و آخر معلوم نشد وزیر آمده است یا نه؛ چون طلوع آفتاب همان بود و غروب آفتاب همان! ممل صبح سوار خرش شد و رفت سر زمینش تا آن را شخم بزند برای کود دادن و کدبانو هم پشت دار قالی رفت و گفت: لاکی دوتا رفت و مشکی جای خود...!