هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

زبان درازی موقوف!

زبان درازی موقوف!



داروغه دستی به سبیلش کشید و گفت: امان از این مردم آبادی که مواظبت و مراقبت خود ندارند! ما که نمی توانیم روز و شب به فکر مراقبت و پاسبانی  از شما باشیم! از قدیم گفتند: جلو مرغتو بگیر همسایه‌تو دزد نکن! داروغه این حرف ها رو زیرلبی می گفت. اخه می ترسید که کسی بفهمد توی موقعیت  و منطقه او دزدی شده! اون هم پسته دزدی! اخه چند وقتی بود تو ابادی دزدهای نابکار رفته بودند سراغ مال کشاورزی که سرتاسر سال زحمت می کشه! کود و اب میده درخت ها رو و گاهی هم باید سمپاشی کنه تا آفت پسته از بین بره. خلاصه! ترس توی کشاورزان افتاده بود و از بیم سرقت پسته کاران زودتر  از موعد پسته های خود را می چیدند!داروغه هم مامور شده بود تا این سا قان بی رحم را پیدا کرده و تحویل شمشیر عدالت بدهد! سارقان هم حرفه ایی و به این راحتی ها دم به تله نمی دادند! وقتی داروغه حرفش تموم شد ممل گفت دیشب هم اومدن پسته های منو ببرند؛ کار خدا وقتی چیدنشون تموم شده بود. من با الاغم رسیدم و اونا نتونستن گونی های پسته رو ببرن!داروغه گفت: مرحبا بر تو! ای ممل پس تو بیا و مراقبت کن پسته ها را و نگذار دزدها اونا رو به یغما ببرند! ممل گفت: داروغه! پس شما خنجر و اسب راهور و زره اتان  را بدهید و بروید راحت  توی خونه  بخوابید و غمتان نباشد که نگهبانی از آبادی کار شماهست! داروغه در حالی که سبیلش را می جوید گفت: زبان درازی موقوف! می دهم پوستت را بکنند!