هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

دل نوشته(شماره 725)

دل نوشته(شماره 725)



کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا...
عذراعبداللهی شیطوری | دلم شکست،آهی برآمد از دلم، سکوت مرگبارم را بردوش شانه های خسته ام تا آن سرشهرکشیدم، همه دیدند مرا، اما کسی دلش به حالم نسوخت، باران اشک از چشمانم باریدن گرفت، دل در دلم شکست، وقتی خواستم با دستان کوچک پاکم آن را جمع کنم شیشه هایش دستانم را زخمی کرد.
آه...، هیچ کس نیست که در هم شکند صدای بوی اقاقی های خفته در لابه لای درختان را.
هیچ کس نیست که آوار کند این سنگدلی ها را. انگار همه‌ی مردم گوششان با صدای جیرجیرکهای مزرعه های گندمی پر شده است که حتی دانه برای برچیدن گنجشکان هم ندارند.
انگارنه انگارکه مسافری در راه است. مسافری که از حرم هرم الهی عازم این شهر غریب است. انگار نه انگار که غنچه ای نوشکفته منتظراستقبال آنهاست. دو روز مانده بود به صبح، همه‌ی مردم شمشیر به دست آمدند تا حج ابراهیمی حسین (ع) را در درگاه خداوندش با تیرهای سه شعبه به مقبولیت برسانند. وای!!! چه شده مرا که اینگونه یاد از میوه ی دل ام ابیها کردم؟ چطور شد که قلم ذهنم برکاغذ قلبم از حسین (ع)نوشت، راستی عاشورا است؟ یا که من کربلا هستم؟ وقتی تقویم را ورق می زنم و اطرافم را نظاره گر می شوم می بینم که نه امروز عاشوراست و نه من در کربلاهستم.
آری! شاید، شاید که نه، حتماً این حب حسین(ع)نسبت به شیعیان امیرمؤمنان است که اینگونه و بدون هیچ مقدمه ای، دل یاد حسین (ع) می کند.