هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

درد عشـق...(2)

درد عشـق...(2)



(آب انبار حاجی مهدی بهاباد به انضمام مسجدجامع، حمام و حسینیه در بافت تاریخی قلعه در دوره زندیه توسط واقف حاج مهدی بزرگ ساخته شد.)
در فضای گنگ و ناشناخته‌ای قدم برمی‌دارم هر لحظه عطر هوایش آشناتر می‌شود و فضایش مأنوس‌تر.
باز در عالم خواب و رؤیا، خاطراتم ورق می‌خورد و احساس زیبای خفته در ذهنم با تلنگری بیدار می‌شود.
صدای چکه‌ی آب چون فروافتادن قطره اشکی سنگین در سکوتی مطلق می‌پیچد و من ...
مرور روزگاری نه چندان دور: یک روز زیبای زمستانی، پر از جنب و جوش، زمان آب‌گیری مخزن آب انبار. اهل آبادی همه دستی درکار دارند، مخزن مهیا شده، هر کسی قسمتی از مسیر عبور آب، در جلوی ملک خویش را تمیز و مراقبت می‌کند. بر سر راه آب، تور یا بوته ی چنز مثال صافی، و برای احتیاط گذاشته شده. اول آب روان شده، آب انبارهای کوچک و حوضچه‌ها را پر می‌کند و بعد آغاز یک شب پر از راز در دل چله‌ی زمستان، راز آبی با خنکای وصف نشدنی، آب وقف سر ساعت مقرر، درطی یک شب طولانی  به سوی مخزن راه می‌گشاید تا خنکایش بماند برای دل تفتیده‌ی تابستان.  
و حال: زیبای مهجور مانده، چه بی‌صدا فریاد کشید و گوش جانی نشنید فریاد خاموشش را، وقتی سقفش را شکستند، سقف گنبدی شکلی که دریچه‌ی کوچکی در مرکز صفر خود داشت (تنها راه ورود جدای از آبریز)، وقتی خنجری به نام فنداسیون بر سینه‌اش نشست و دیگر خنجری بر راه پله‌های بی‌شمارش.
 ماندگارم، تو پر از فریاد بودی اما سکوت کردی برای شنیدن آوایی آشنا. از چه رو در کوچه‌ی خاطراتمان تو را گم کرده بودیم؟ خدایا...
به کدامین گناه قصد ویرانیت را کردند تو که بزرگترین مخزن آبی (یزد) را در دل داشتی؟
دیواره‌ی مخزنی به قطر 14 متر از چه حکایت دارد؟ دیواره‌ای از جنس ساروج (ترکیبی از سفیده‌ی تخم مرغ، خاکستر، آهک، موی بز و خاک ملاتی) که با وجود رطوبت نه تنها فرسوده نمی‌شد بلکه روز به روز محکم‌ترشده بود.
کاش می‌شد باز گشت به آن روزگاران که قدر تو ، قدر آب و حیات بود نه یک بنای کهنه و قدیمی.
روزگاری تو را مقدس می‌دانستند زیرا خداوند هرچیزی را به آب زنده گردانید. و این باور پاک در معجزه‌ی دل هویدا شد سالی در دل تیرماه تابستان، گرما بیداد می‌کند و آب خنک آب انبار تمام شده، موعد آبگیری دور است هیچ آبی عطش مردمان را فرو نمی‌نشاند، دل پرسخاوت مخزن که حتی آبادی‌های اطراف با سبوهای گونی پیچ شده را دست خالی نمی‌گذاشت خشکیده. مسیر آب ناامیدانه تمیز شده. چاره چیست؟ خنکای آب را از کجا ذخیره کنند؟ شب در راه است در آغاز شب لکه‌های ابر جمع می‌شود، سرمای نا به هنگام و بعد بارش باران، مردم به داخل خانه پناه می‌برند و صبح روز بعد همه حیرت‌زده بودند وقتی که لایه‌ای از یخ، مسیرآب روان شده به سوی تو را حفاظت می‌کند.
در حیرتم از تفکر سخاوتمندان دیروز و کوته‌نگران امروز، چگونه تاب آوردی این تن شکستگی را و هنوز هم غریبانه و خاموش ایستاده‌ای. آیا چشم امید به تبار سخاوتمندان و مهربان دلان داری؟
چه ساده خود را می‌فریبند آنانی که چون تویی را تغییر کاربری می‌دهند و ویران می‌کنند. آیا دیگر خشک‌سالی نیست؟ ذخیره‌ی آب فرو نشسته تا به کی قابل شرب است؟ خنکا و پاکی آب را در کدام مخزن می‌توان  نگه داشت؟
کاش با دل دریاییت همان‌گونه بکر برایمان می‌ماندی. کاش می‌شد بازهم شادی‌کنان از پله‌های آجری نمناکت پایین می‌آمدیم و جرعه‌ای از آب خنک و چون اشک چشمت، چشم دلمان را طراوت دوباره می‌داد. تو ساقی جان تشنه‌کامان بودی و معجزه می‌کردی زیرا همسایه‌ی خانه‌ی انس بودی؛ زمزمه‌ی عاشقان درگاه انس چنان معجزه‌ای را در دل ذرات آب نهاده بود که دل و جان هر کسی را صفایی دیگر می‌داد.
چقدر آن روزها دور و دورتر می‌شود و تو دست نیافتنی‌تر، دلم برایت تنگ است و برای مردمان آن بهشت کوچک که دیگر نیستند...
چگونه با خود کنار می‌آیند کسانی که حریمت را شکستند تا خود را راضی کنند؟ و چه دلها از کارشان ناراضی است!
چگونه تاب می‌آورند چشم بی‌اشک تو را؟ تو پر از وفا بودی اما ....
توضیحات: (خوشبختانه با افتتاح نمایندگی میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری بهاباد این بنا که با زباله و نخاله ساختمانی پر شده بود تخلیه و در حال برنامه‌ریزی جهت بازسازی آن می‌باشند. به امید موفقیت آن عزیزان و باتشکر فراوان ازمساعدت آن بزرگواران در تهیه اطلاعات متن.)

 

 (صدای سکوت)