هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

خانواده ام دومین سالگرد شهادتم را گرفته بودند

خانواده ام دومین سالگرد شهادتم را گرفته بودند



هفته نامه افق با توجه به قرار گرفتن در ماه محرم الحرام و به اسارت گرفته شدن اهل بیت امام حسین(ع) بر آن شد تا بار دیگر یادی از اسرای جنگ تحمیلی نموده و گفتگویی با یکی از آزادگان هشت سال دفاع مقدس انجام دهد.   
افق کویر: لطفاً خودتان را معرفی کنید:
حسن عبدالهی دولت آبادی هستم، متولد سال 1345. معلم دبستان و حدود دو سال دیگر بازنشسته می شوم. 
افق کویر: چه مدت اسیر بودید؟
26 ماه 
افق کویر: درچه عملیاتی و در چه منطقه ای؟
عملیات تک دشمن، منطقه ابوقریب 
افق کویر: از نحوه اسارتتان بگویید؟
ساعت چهار صبح که نماز خواندیم، بعد از آن خوابیدیم که یک دفعه آماده باش زدند و آتش دهی دشمن شروع شد و آن قدر سنگین بود که فکر کردیم قرار هست عملیات شود؛ ولی متأسفانه جای دیگر خط شکسته شده بود و ما را دور زده بودند و ساعت 5 عصر همان روز، اسیر شدیم. 
افق کویر: در آن عملیات چند نفر ایرانی اسیر شدند؟
700 نفر
افق کویر: بعد از اسارت شما را به کجا منتقل کردند؟
پایگاه الرشید بغداد جا نبود و شب ما را بردند به طرف سامرا و کاظمین و قبل از آن ما را به دو دسته تقسیم کردند و ما را به استان صلاح الدین بردند. موقع رفتن چشم های ما را بسته بودند و ما نمی دیدیم که کجا می رویم؛ موقع برگشت فهمیدیم که چه مسیری را طی کردیم.
افق کویر: چطوری متوجه شدید که شما را جزء مفقودی ها اعلام کردند؟
اولین شهری که ما را بردند تابعد از آن ما را به صلاح الدین ببرند در آنجا چندین خبرنگار آمده بودند که با ما مصاحبه کنند، یک دفعه دستور آمد که دوباره خبرنگاران وسایلشان را جمع کنند و با کسی مصاحبه نداشته باشند. اینگونه شد که  از ما نام نویسی صورت نگرفت. 
افق کویر: چند ساله بودید که اسیر شدید؟
20ساله بودم.
افق کویر: جزوه چه گروهی بودید که به جبهه اعزام شدید؟
جزو ارتش بودیم، لشگر زره قزوین، تیپ یک 
افق کویر: چرا اسم شما جزو مفقودی ها بوده؟
گفتن دستور آمده، چون عراق کم اسیر داشته دستور سریع صدام بود کسی را نکشند. ما از این جهت شانس آوردیم. عراقی ها می‌خواستند اسیر بگیرند تا تعداد اسراء ایرانی با اسراء عراقی که ایران گرفته بود برابری کند، تا زمانی که می خواهند با ایران تبادل شوند عراق اسیر کم نیاورد و در آن زمان ایران اسیر کم داشت و عراق برای همین اسیران را مفقودی اعلام می کرد تا مثل اوایل در ازای یک مفقودی چند اسیر را آزاد کنند، یکی از دلایلش این بود. 
افق کویر : عراق در اوایل جنگ بیشتر اسیر می گرفت یا اواخر جنگ؟
در اواخر جنگ شرایط ویژه ای شده بود؛ بعضی از مسائل وجود داشت که ایران تحت فشار بود و تا سال 65 جنگ خوب پیش می‌رفت و عراقیها فشار می آوردند به ایرانیها که به یک شکلی ایران صلح کند و این جنگ تمام شود و به ما اسلحه نمی دادند و فشارهای بین المللی زیاد شده بود و شرایطی پیش آمده بود که واقعاً از نظر نظامی مشکل داشتیم به همین خاطر خیلی از شهرهای کشور را گرفتند و خیلی پیش روی کردند. 
افق کویر: چگونه در این 26 ماه دچار افسردگی نشدید؟
خوشبختانه در آنجا یزدی ها زیاد بودند و همشهری هم داشتیم؛ ولی کسانی هم بودند که متأهل بودند و بعضی ها هم تنها بودند و همشهری نداشتند و خیلی اذیت شده و دچار افسردگی می شدند.6 ماه اول خیلی سخت بود؛ ولی کم کم به وضعیت موجود عادت کردیم.
افق کویر: در آن زمان که شما اسیر بودید خانواده شما چه حالی داشتند؟
همزمان با اینکه من اسیر بودم، یک جنازه به نام عبداللهی آورده بودند در خانه مان. قبل از اسارت با بچه های یزد چندتا تلگراف زده بودیم که باهم پیدا شده بود و با آن تلگراف ها جنازه را آورده بودند و به خاطر بعضی شباهتهایی که آن جنازه با من داشت و فامیلی که روی جنازه خورده بوده عبداللهی و نام آن خوانا نبوده؛ وقتی که تلگراف من را دیده بودند یقین داشتند که جنازه از آن من است. دومین سالگرد مرا که گرفته بودند از اسارت برگشتم. در حال حاضر سنگ قبرم را در منزل نگه داری می کنم. 
افق کویر: وقتی به سنگ قبر نگاه می‌کنید، چه حالی پیدا می کنید؟
تجدید خاطره ای است برایم. هر روز آن دوران را یاد آوری می کنم و تلنگری می شود برای من. 
افق کویر: خانواده شما زمانیکه متوجه شدند زنده هستید و شهید نشدید چه حالی داشتند؟
در کرمانشاه زمانی که ما را برمی گرداندند به ما گفتند به کسی خبر ندهید و 3روز قرنطینه بودیم. خودشان به پدر و مادرم خبر دادند که باور نمی کردند من زنده باشم؛ زمانی که آمدیم یزد گفتند خانواده ات باور نمی کنند و خودتان آزادی و زنده بودن خود را اطلاع بدهید. من وقتی با برادرم تماس گرفتم و مشخصات خودم را دادم آن موقع باورشان شد؛ زمانی که به آغوش خانواده ام باز گشتم؛ اصلاً باورشان نمی شد که برگشتم و تا مدتی به من خیره می شدند و نمی توانستند قبول کنند که زنده هستم، چون دومین سالگرد مرا گرفته بودند.