هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم



پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه» پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند: او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند. پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است! با خواندن ابن داستان یا شایدم  این واقعیت زیبا حس مبهمی به من دست داد چیزی شبیه حسادت ،ناخداگاه بغضی راه گلوم رو بست و اشک حسرت گونه هامو تر کرد چرا ما انسانها ی عصر تکنولوژی زود همدیگر رو از یاد میبریم و بودن و نبودنمو عادی میشه  چرا عشق رو قبول نداریم و یا بهتر بگم به اون بها نمیدیم چرا قلبی که واسمون میتپه برامون ارزشی نداره یادِ این شعر افتادم
تا که بودیم نبودیم کسی
                         کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند 
                         خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانید چو هست 
                  نه در آن وقت که افتاد و شکست 
دوستی درد دل می کرد که ما آدما با شنیدن و دیدن درس نمی گیریم حتی و قتی سرمون بیاد باز هم کاملا درس نمی گیریم ماجرا از این قرار بود که او مادرش رو از دست داده بود و حالا همیشه ناراحت بود که چرا به اندازه کافی بهش سر نزده و چرا به اندازه کافی بهش محبت نکرده و چرا گاهی اوقات باهاش بحث و دعوا کرده و حتی چرا تو موقعیت های مختلف ازش عکس نگرفته این دوست ادامه میده که قبل از ازدواج یا همسرش دوست بوده و برای شنیدن صداش لحظه شماری می کرده بیشتر روزش رو پای تلفن بوده و با همسرش حرف می زده و هرگز سیر نمی شده حتی اگه وسط یه کار مهم تماس میگرفته باز هم اولویت با تلفن بوده و هر گز حس نمی کرده کاری و چیزی مهمتر از این هم هست  اما  اما مدتیه  وقتی سر کار یا وسط یه کار مهم وقتی همسرش زنگ می زنه دوست ما کمی عصبی میشه و احساس می کنه همسرش داره وقتش رو می گیره و تمرکزش رو به هم می زنه و محترمانه ازش می خواد کمی کمتر حرف بزنه  این دوست ما ناگهان به یاد گذشته ها افتاده بود و روز  هایی که از خدا می خواست فرصت کنه  بیشتر با دوستش صحبت کنه اما حالا این هدیه خدا رو با بد خلقی رد می کنه اما اگه اتفاقی که برای مادرش افتاد برای همسرش هم بیافته چی ؟ اون وقت حسر ت نخواهد خورد که ای کاش برای با هم بودن و محبت کردن بیشتر وقت میزاشت؟  او ادامه میده : ای کاش کمتر منطقی بودم و کمتر حساب کتاب می کردم که الان وسط یه کار مهم هستم و همسرم نباید این موقع تماس یگیره و خودش رو لوس کنه  پس نزاریم کارمون به ای کاش برسه . شاید دیر بشه   
 بیا تا قدر یکدیگر بدانیم    
                         که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم       
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن  
                 رخم را بوسه ده که اکنون همانیم   
عباس ابراهیمی خوسفی