هفته نامه
« بازگشت
امان از بی حساب و کتاب بودن کارها!
امان از بی حساب و کتاب بودن کارها!
" ممل" به میدان آبادی آمد و دید که عجب بساطیه! همه درگیر تهیه شب یلدا! یک دارد هندوانه می خرد، یکی آجیل و یکی هم انار! خلاصه اوضاعی بود. او هم گفت چه بهتر که من هم خریدی بکنم. ممل دستی به هندوانه زد و یک مقدار براندازش کرد و بعد به میوه فروش گفت: طباف! این هندوانه چند؟ طباف گفت: هر کیلو 1100 تومان! ممل 4 دانه هندوانه را بعد از سوا کردن برداشت و گفت: در صفحه 108 بنویس!
طباف هم نگاهی به ممل کرد و گفت: ای ممل! از صبح تا حالا هنوز "دش" نکردم. ممل هم گفت: من هم دو ماه هست که هنوز ارباب حقوقم را نداده و دش نکردم.
طباف گفت: ممل! این چه حرفیه! دکان دار پول می خواد تا سرمایه اش در گردش باشد. ممل هم گفت: کارگر هم حقوق می خواد تا بتواند خرج زندگیش را تامین کند.
طباف گفت: حساب دفتریت پر شده، چوب خطت به آخر رسیده.
ممل هم گفت: حساب دفتری ارباب من هم پر شده؛ ولی خبری از حقوق نیست.
خلاصه این می گفت و آن یکی پس می گفت. تا این که " آقاتقی " هم به جمع شان اضافه شد و گفت: همه دنبال پول هستند! هر دو درست می گویید؛ امان از بی حساب و کتاب بودن کارها!