هفته نامه هفته نامه

بازگشت به صفحه کامل
« بازگشت

اشعار رسیده

اشعار رسیده



دلم خوش است که نامم خبرنگار بُوَد
دلم خوش است که نامم خبرنگار بُوَد/ کسی که بر سر ِ کاری، خفن سوار بُوَد!
دلم خوش است به پُر طمطراقی ِ شغلم/ که حاصلش دو سه تا لوح ِ افتخار بُوَد
میان ِ مردم و مسوول چون پُلی هستم / که پایه هاش! به دوش ِ من استوار بُوَد
بگو چه کار کنم با اجاره ی منزل/ بدین حقوق که قّد ِ سه تا نهار بُوَد؟!
به دست ِ مؤجر ِ بَد، بر سر ِ اجاره بها/ حقوق بنده ی بی چاره لـتّ و پار بُوَد
چه قول ها که نداده تعاونی مسکن/ که خانه های قشنگی در انتظار بُوَد
ولی چه حیف که این خانه جز سرابی نیست/ و این تعاونی در حال ِ احتضار بُوَد
خبرنگار، خروسی است جنگی و نا ترس/ که سر بریده ی جشن و عزای یار بُوَد!
خبرنگار ِبسیجی به جز قلم ، کاغذ/ همیشه صاحب یک ضبط و یک نوار بُوَد!
خبرنگار، که سی سال شغل او این است/ دوان دوان پی ِ مسوول ِ تازه کار بُوَد
همیشه در پی ِ سوژه به هر کجا ویلان/ و کفش ِ پاره اش البته سوگوار بُوَد!
ز دست ِ خیل ِ طلبکار با دوی صد متر/ همیشه یک تنه در حالت ِ فرار بُوَد!
خبرنــگار، نــگویـد تمـلقی عــمرا/ نگو که مصرع بالایی ام شعار بُوَد!
به رغم این همه اوصاف عاشق ِ کار است/ اگر چه بر سر ِ راهش هزار خار بُوَد
و جالب این که به دست ِ «دبیرِ» محترمش/ خبرنگار به صد کنترل دچار بُوَد
اگر چه کنترل این جا نمی شود سانسور/ دبیر هم به خدا تحت ِ صد «فشار» بُوَد!
اشارتی گذرا کرده ام به این حرفه/ چرا که درد ِ دل ِ بنده بی شمار بُوَد
اگر چه سخت و زیان آور است شغل ِ حقیر/  دوای خستگی ام، عشق ِ این دیار بُوَد

***************************************************

مردای نازدار اهل شهرن/ با خودشون هم این قبیله قهرن
مردای اخم و طعنه‌ی بی‌دلیل/ مردای سرشکسته‌ی زن ذلیل
مردای دکترای حلّ جدول/ مردای نق نقوی ِ لوس ِ تنبل
لعنت و نفرین می‌کنن به جاده/ اگر برن چار تا قدم پیاده
مردای خواب تو ساعت اداری/ تازه دو ساعتم اضافه‌کاری
توی رَگاشون می‌کشه تنوره/ تری‌گلیسرید و قند و اوره
انگار آتیش گرفته ترمه‌هاشون/ همیشه تو همه سگرمه‌هاشون
به زیر دست، ترشی و عبوسی/ به منشی اداره چاپلوسی
برای جَستن از مظان شک‌ها/ دایرةالمعارف کلک‌ها
بچه به دنیا می‌آرن با نذور/ اغلب‌شون یه دونه اون هم به زور
پیش هم از عاطفه دم می‌زنن/ پشت سر اما واسه هم می‌زنن
این‌جا فقط مهم مقام و پُسته/ مردای شهری کارشون درسته
مشدی حسن چای و سماورت کو/ سینی با قالی و گلپرت کو؟
ای به فدای ریخت و شکل و تیپت/ بوی چپق نمی‌ده عِطر پیپت
مشدی حسن قربون میز و فایلت/ قربون زنگ گوشی موبایلت
اون که دهاتی و نجیبه مشدی/ میون شهریا غریبه مشدی
قدیم تَرا قاتله هم صفت داشت/ دزد سر گردنه معرفت داشت
اون زمونا که نقل تربیت بود/ آدم‌کُشی یه جور معصیت بود
معنی نداره توی عصر «سی دی»/     بزرگ و کوچیکی و ریش سفیدی
تقی به فکر رونق نقی نیست/ کسی به فکر نفع مابقی نیست
مقاله‌ها پشت هم اندازیه/ جناج و باند و حزب و خط بازیه
بس که به هر طرف ستادمون رفت/ صراط مستقیم یادمون رفت
ارزش‌مون به طول و عرض میزه/ چقدر میز و صندلی عزیزه
تموم فکر و ذکرمون همینه/ که هیشکی پشت میزمون نشینه
اونا که مرد و زن دعاگوشون بود/ میز ریاست سر زانوشون بود
بیا بشین که میز اگه وفا داشت/ وفا به صاحبای قبل ِما داشت
قدیم که نرخ‌ها به طالبش بود/ ارزش صندلی به صاحبش بود
فقیه اگه بالای منبر می‌نشست/ جَوون سه چار پله پایین‌تر می‌شِست
معنی شأن و رتبه یادشون بود/ حرمت مردم به سوادشون بود
روی لبت خوبه تبسم باشه/ دفتر کارت دل مردم باشه
مردا بدون میز هم عزیزن/ رفوزه‌ها همیشه پشت میزن
خلاصه قصه اون قدر دِرامه/ که ایدز پیش دردمون زکامه
فتنه و دعوا سر نونه مشدی/ دوره آخرالزمونه مشدی
جسارتاً شعرم اگه غمین بود/ به قول خواجه «خاطرم حزین» بود
دعا کنین که حال‌مون خوب بشه/ تا شعرمون یه ریزه مرغوب بشه

ابوالفضل زرویی نصرآباد
*****************************************************************

پشیمانی
خدایا من پشیمانم، پشیمانی نمی‌خواهم               
 عزیز و مونس و یاری کنارم نیست و جز تو من نمی‌خواهم             
نمی‌خواهم دگر دنیا و آنچه اندرون اوست             
به  یک تارش نمی‌ارزد این دنیا و جز تو من نمی‌خواهم                                       
خدایا بس غریب گشتم تک و تنها، بی یارم           
تو یارم باش که می‌مانی برایم و جز تو من نمی‌خواهم            
خدایا طعم شیرین عبادت را نصیبم کن                    
که من جزخیر تو اینجا دگر چیزی نمی‌خواهم
خدایا اندر آن لحظه که می میرم حلالم کن     
که  من نادم ز کارهایم و جز تو من نمی‌خواهم
الها بد بسی کردم در این دنیا می‌دانم            
   ولی اکنون پشیمانم و جز تو من نمی‌خواهم
در این چند روز که تنهایم تو تنهایم نکن آخر             

که من تنها ترا دارم و جز تو من نمی‌خواهم
خدایا عاقبت روزی همه آئیم به سوی تو     
در آن لحظه به یادم باش و جز تو من نمی‌خواهم
الها در آن ساعت که مرا غسل و کفن کردند           
بیارامند مرا با تربت پاک حسین و جز تو من نمی‌خواهم
در آن لحظه که می‌آرند مرا بر دوش سوی خاک            
تو صبری ده عزیزانم و جز تو من نمی‌خواهم
نمی‌خواهم که بعد از مرگ برایم گریه و زاری               
فقط بخشش می‌خواهم و جز تو من نمی‌خواهم
به روی سنگ قبر من گوئید «نادم» نویسد او               
که من نادم ز کارهایم و جز تو من نمی‌خواهم
محمود حاجی‌محمدی «نادم»