هفته نامه
« بازگشت
اتوبوسی که هـرگـز به مقصد نرسید
اتوبوسی که هـرگـز به مقصد نرسید
اتوبوسی که هـرگـز به مقصد نرسید
یازدهم تیرماه یادآور حادثه خونین کشته شدن بیش از سی نفر از همشهریان عزیزمان میباشد که سال 87 عازم سفر به سوریه بودند. خبرنگار هفتهنامه افقکویر با نزدیک شدن به ششمین سالگرد این پرستوهای مهاجر با یکی از خانوادههایی که در این حادثه حضور داشته و همسر و دخترش کشته و پسر وی نیز قطع نخاع شده گفتگویی انجام داده است که در ادامه این گفتگو را میخوانید:
افقکویر: خودتان را معرفی کنید.
محمد علی شیر محمدی هستم.
افقکویر: از روز حادثه بگویید؟
اتوبوس، شب قبل از حادثه، مسافر از کربلا آورده بود، از مرز عراق تا یزد چند هزار کیلومتر آمده بود، شب راننده ماشین باید 12 تا 24 ساعت بخوابد، آن موقع در پلیس راه کارت بزند، ولی راننده این کار را انجام نداده بود. ماشین ترانزیت از تهران نیامده بود بافق؛ گفته بود از تهران برو مسافرهای من را بیاور، او هم دیده بود که بندهی خدا کار دارد. گفته بودند باید مسافرهای سوریه ساعت6 بعد ازظهر در امامزاده حاضر باشند؛ با این حال چون دیده بودند در پلیس راه مشکل پیدا میکنند، مسافرها را ساعت 12 شب حرکت دادند تا بتوانند ساعت بزنند. تا یزد که رفتیم دو بار اتوبوس از جاده بیرون رفت، راننده مشکل داشت! تا یزد که آمدیم راننده آن عوض شد و «کاظم دلشاد» که یزدی بود تا عوارضی قم رانندگی کرد و در آنجا ساعت زد؛ تا تهران فقط 40 کیلومتر مانده بود، دائم دست به ریشش میکشید، خسته شده بود و خمیازه میکشید. و آمد نشست بغل دست من. کاظم دلشاد شاگردی داشت که بغل دست راننده نشسته بود. خدابیامرز حاجی فتاحی، رییس کاروان آن موقع در بوفه بود؛ چون که ماشین صندلی نداشت و مسافر اضافی سوار کرده بود، آمد جلو ماشین و دست گذاشت روی شانه من و پسر من رفت داخل بوفه جای حاجی فتاحی و آنجا خوابید. حاجی فتاحی میگفت: من خسته شدم و دیگر نمیخواهم مسافر سوریه ببرم، نگاه من پیش حاجی فتاحی بود که آنها شروع به جابجایی راننده کردند و ماشین در حال حرکت بود. روی پل حافظیه نزدیک پمپ بنزین دومی در آنجا ایستگاه اورژانس 115 هم هست. در حین جابجایی راننده یک صدایی شدید بلند شد و فکر کردیم که کامیون یا وسیلهای به اتوبوس زد؛ تا آمدیم بفهمیم ماشین ته دره رفت و دیگر ما هیچ چیزی نفهمیدیم. وقتی به هوش آمدیم که در بیمارستان هفت تیر شاه عبدالعظیم هستیم. در محل تصادف اورژانس 115، هلیکوپتر، پلیس و همه اینها جمع شده بودند و سریع اتوبوس را تخلیه کرده بودند و مردمی که در جاده بودند و از آن مسیر حرکت میکردند آمده بودند و کمک میکردند به تصادفیهای سوریه. هر چه در ماشین بود غارت کرده بودند؛ حتی گوشیهای تلفن همراه را هم برده بودند. در ساعت 11 صبح بود که هوش آمدم، دیدیم تمام تصادفیها را آورده بودند آنجا.
ساعت 5/1 بعد از ظهر شیفت 2 بیمارستان تصادفیها را آوردند در بخش که مادر آقای میرزایی، حسینی و چند نفر دیگر زنده بودند؛ ولی همسر من در همان محل حادثه فوت شده بود، درمورد دخترم گفتند او را به بیمارستان دیگری بردند؛ ولی دخترم تا ساعت 9 شب بیشتر زنده نبود. دوتا پسرهایم که دوقلو بودند با خودمان برده بودیمشان که آنها هم در آیسییو بستری بودند. خودم هم رگ دستم پاره شده و مچ دستم نیز شکسته بود؛ وقتی خبرنگار از ما مصاحبه میکرد ما هیچ چیزی نمیفهمیدیم که کجا هستیم مدتی که گذشت فهمیدیم در بیمارستان هستیم و چند نفر از افرادی را که همسفر بودیم را شناختم و همچنین دو تا پسر خودم را شناختم. اصلاً در بیمارستان دخترم را ندیدم تا ساعت 12 که کاملاً حالم خوب شد و از تخت توانستم بیایم پایین؛ هنوز همه مجروحها در اورژانس بودند و یک سربازی بود دم در اورژانس که مجروحهای اطراف را جمع میکرد و میگذاشت داخل اورژانس.
افقکویر: میتوانید به ما بگویید ساعت دقیق حادثه چه زمانی بود؟
ساعت 8:30 صبح. ماشین رفت پایین پل.
افقکویر: مشخص نشد ماشین به چه علتی از جاده خارج گردید؟!
به خاطر جابجایی راننده، راننده هم خواب آلود بود و هم مشکل داشت؛ با اینکه تا صبح خوابیده بود هنوز داشت خمیازه میکشید و کنار من نشسته بود و به محض جابجایی، اتوبوس رفت پایین پل. اتوبوس هنوز راهی نرفته بود که این حادثه رخ داد و اگر راننده قبلی را عوض نکرده بودند و همان راننده قبلی 40 کیلومتر دیگر را میرفت و راننده کاظم دلشاد بود این اتفاق نمی افتاد. زمانی که تصادف رخ داد، سیداحمد کاظمی راننده بود. از پشت ماشین که فیلم صحنه تصادف را گرفتند سیداحمد کاظمی راننده را از روی صندلی بیرون میآورند. کاظم دلشاد پشت ماشین نبوده است سیداحمد کاظمی دو کیلومتر بیشتر رانندگی نکرده بود و از امامزاده سیدجعفر یزد تا عوارضی قم خوابیده بود.
افقکویر: حرف پایانی؟
اگر مصدومین را به بیمارستان بهتر برده بودند این همه تلفات و کشته نداشتیم؛ چون مصدومین را از روی اصول از ماشین بیرون نیاوردند؛ مانند پسر من، همه صدمات جدی خوردند و پسر من قطع نخاع شد. ماهی 3 الی 4 میلیون تومان هزینه بهداری او میشود. مشکلات من خیلی زیاد است، پرستار برایش گرفتم که درجه تب او را اندازه میگیرد. برای هزینههای بهداشتی او چون جزء هیچ بیمهای نیست و باید خودمان پرداخت کنیم؛ مانند زیرانداز، پوشک و غیره که در ماه 300 الی 400 هزار تومان میشود با مشکل روبرو هستیم. بهزیستی فقط یک ویلچر 150 هزار تومانی به ما دادند و گفتند این ویلچر برای 5 سال پسرتان میباشد.
پسرم زخم بستر نیز گرفته است روغن زخم بستر را از شاهرود و عربستان خریداری کردهایم. یک تشک مواج برای پسرم گرفتم 500 هزار تومان شده است. به بهزیستی مراجعه کردیم که آنها هم گفتند: ما بودجهای نداریم، بهزیستی بیش از 2000 مریض دارد و خودتان پول تشک مواج را بدهید. بهزیستی فقط ماهی 30 هزار تومان به فرزندم می دهد؛ در حالی که من فقط 500 هزار تومان تشک خریدم.
تشک ابری به ما دادند به جای تشک بادی؛ مجبور شدم خودم تشک بادی را خریداری کنم.
افقکویر: تشک بادی چیست؟
تشک ایرانی 170 هزار تومان و تشک خوب که به جانبازان میدهند 700 هزار تومان است و این تشک بادی را که خودم از یزد 170 هزار تومان خریدم همین هم پولش را بهزیستی به ما نداد. تشک مواج را هم که 500 هزار تومان خریدم آن هم گفتند بودجه نداریم و بهزیستی یک تکه ابر به ما داده است به نام تشک بادی. این هم از امکانات بهزیستی؛ اما از بس که مخارج زندگی فشار آورده بود به ما گفتند از راننده شکایت کنید و ادعای خسارت کنید که ما هم شکایت به دادگاه تجدید نظر استان تهران بردیم. خلاصه بعد از کلی دوندگی و تهران رفتن، دادگاه تشخیص داده بود که خسارتی بابت هزینه پرستاری نباید راننده بابت هزینههای پسرم پرداخت کند. راننده وکیلی گرفته بود و آنطور که خود وکیل در دادگاه گفت، کاظمی 8 میلیون حق وکاله به او داده داده بود. به هر حال از دادگاه هیچ نتیجهای عاید ما نگشت.
در ادامه خبرنگار هفتهنامه افقکویر گفتگویی با پسر شیرمحمدی انجام داده است که در ادامه این گفتگو را میخوانید:
افقکویر: خودتان را معرفی کنید:
سعید هستم، 22 ساله
افقکویر: چند ساله بودید که تصادف کردید؟
16 ساله.
افقکویر: چه چیز از زمان تصادف یادتان است؟
چیزی یادم نیست. فقط چیزی که یادم هست این است که من در بوفه ماشین خواب بودم وقتی هم که هوش آمدم فهمیدم در بیمارستان هفتتیر تهران میباشم؛ نمی دانستم در آن موقع قطع نخاع شده ام؛ چون 40 روز در کما بودم در این مدت، شکستگی مهره کمر به نخاع فشار آورده و نخاع را پاره کرده و اگر همان روز اول مرا عمل کرده بودند قطع نخاع نمیشدم!
در بیمارستان خصوصی که مرا برای عمل بردند من 4 تا 5 ساعت در اتاق عمل بودم تا این که مرا مرخص کردند و به بافق آمدم. حدود یک هفته خانه برادرم بودم و بعد به خانه خودمان آمدم و الان نیز با این مشکلی که دارم هیچ جا نمیتوانم بروم و در حال حاضر تمام وقتم را در خانه میگذرانم و هیچ انگیزهای ندارم و فکرم درگیر است.
افقکویر:در طول شبانه روز چه کار میکنید؟
صبح ها که در خانه هستم و می ترسم از خانه بیرون بروم؛ چون هوا خیلی گرم است و میترسم که تب کنم و بعدازظهر که بیرون می روم، یک ساعت بیرون هستم و سریع به خانه بر میگردم و این کار را با ویلچر انجام میدهم.
افقکویر: چرا دنبال کار نمیروید که سرگرم باشید؟
اصلاً به فکر کار بیرون نبودم؛ به خاطر مشکلات جسمیام که فکرم خراب است و محدودیتهایم زیاد است و فکرم خیلی درگیر و خراب شده است که مادر هم ندارم و وقتی در خیابان میروم مردم چون امثال، ما را میبینند و فکر میکنند هیچ کاری از دست ما بر نمیآید و به ما ترحم میکنند و من این را دوست ندارم؛ ولی بیشتر کارهای شخصیام را خودم انجام میدهم و کاری که باید کسی برایم انجام دهد اصلاً دوست ندارم.
افقکویر: با انجمن معلولین بافق آشنا هستید؟
نه، آشنایی ندارم.
افقکویر: آیا مسئولین انجمن معلولین بافق به شما سرکشی میکنند؟
خیر، ولی یک بار شاهپورزاده مرا سوار ماشین کرد و من تعریف کردم که چه اتفاقی برایم افتاده است و هر از گاهی برای او زنگ میزنم.
افقکویر: هیچ وقت شده از اداره بهزیستی به شما زنگ بزنند یا بیایند به دیدن شما؟
در همان سالهای اول، یک بار آمدند. من 2 الی 3 ماهی یک بار باید در بیمارستان به مدت 2 تا 3 روز برای بیماریام بستری شوم و یک بار که پایم سوخته بود حدود دو هفتهای در بیمارستان بافق بستری بودم. فکر میکردم وقتی تهران مرا بستری کردند و عمل روی من انجام دادند خوب شدهام؛ اما از همان روز تا الآن مدام با دکتر و بیمارستان سرو کار دارم و بیشتر ناراحتی من به خاطر این است که نمیتوانم بروم و برگردم و مدام خانهنشین هستم.
افقکویر: صحبت دارید که به مردم و مسئولین بگویید؟
از مسئولین میخواهم برای امثال ما در اداره، بانک و خیابان و ... جای مخصوصی درست کنند تا خودمان بتوانیم براحتی رفت و آمد کنیم.
افقکویر: حرف پایانی؟
افرادی مانند کاظمی راننده اتوبوس باید گواهینامه آنها را بگیرند تا برای مردم دردسر درست نکنند.
در ادامه گفتگویی با فرزند کاظم دلشاد، یکی از رانندگان اتوبوس مسافران سوریه را میخوانید:
افقکویر: خودتان را معرفی کنید.
محمد جواد دلشاد، فرزند کاظم دلشاد هستم و به عنوان کمک راننده اتوبوسی که در سال 87 عازم تهران برای سفر به سوریه بود. پدرم در وضعیتی نیست که بتواند مصاحبه کند. هنوز در شوک این حادثه هست.
افقکویر: از روز حادثه بگویید.
این حادثه در 80 کیلومتری جاده قم - تهران معروف به جاده حسن آباد قم در ساعت 8 صبح اتفاق افتاد و طی تماسی که یک نفر برای تماشای این حادثه رفته بود از موبایل پدرم که در کنارش افتاده بود به من زنگ زد و خبر این حادثه را داد. بلافاصله خودم را به تهران رساندم. زمانی که به تهران رسیدم سریع به بیمارستان رفتم در آن زمان اسم پدرم در فوتیها اعلام و روی یک تخت در کنار درب ورودی رها شده بود. دکتری که به آن مأموریت داده بودند که به مجروحان آن حادثه رسیدگی کند متوجه شده بود که یکی از انگشتان پدر من تکان میخورد که سریع پدرم را به اتاق CCU منتقل کرده بودند. در آن زمان پدر من از لحاظ وضع ظاهری قابل شناسایی نبود و دچار شکستگیهایی از ناحیه فک و دست و پا شده بود. از قرار معلوم، قرار بوده اتوبوس از بافق مسافران را سوار کند و به سمت یزد حرکت کند و پدر من، که کمک راننده بود، سوار کند تا با هم به سمت تهران حرکت کنند. قبل از حرکت ماشین دارای معایبی بوده است: چون از روز قبل هم مسافرانی را به گرگان برده است گویا آن شرکت تعاونی چند ماشین که دارای عیب و ایرادی بودند را آماده کرده بوده تا مسافران بافق را سوار کند؛ ولی باز هم همان ماشین قبلی را میفرستد تا مسافران را سوار کند. طبق گفته مردمان بافق که راننده به علت خستگی زیاد، رضایت زیادی به این رانندگی نداشته است. پدر من از امامزاده سیدجعفر از ساعت 12 شب تا 8:30 صبح رانندگی میکند تا 80 کیلومتری جاده تهران- قم و بعد به جایگاه گازوئیل برای گازوئیل زدن میروند، کاظمی که از یزد تا اینجا را استراحت کرده بود بدون اطلاع پدر من پشت فرمان اتوبوس مینشیند؛ چون وی راننده اصلی بوده و پدر من به او میگوید که چون دفترچه من مهر شده و ساعت خورده من خودم رانندگی میکنم ولی کاظمی قبول نمیکند و به رانندگی خودش ادامه میدهد. پس از آن پدر من هم میخوابد و کاظمی رانندگی میکند و در این 40 کیلومتری که کاظمی رانندگی کرده معلوم نشده که چه اتفاقی میافتد که کاظمی بدون داشتن هیچ خط ترمزی از جاده خارج شده است و آن حادثه دلخراش اتفاق میافتد. بعد از آن حادثه طی یکسری بازجوییها به کاظمی گفته بودند که دلشاد فوت کرده و کاظمی هم قبول نمی کرده است که خودش پشت فرمان بوده است و زمانی که فهمید پدرم زنده هست اعتراف کرده که خودش رانندگی میکرده است.
افقکویر: حرف پایانی؟
من و خانوادهام تأسف میخوریم و ناراحت هستیم از این اتفاق. مخصوصاً برای یک جوانی که در آن زمان 16 ساله بوده و الآن قطع نخاع شده است و از خداوند شفای وی را خواستاریم؛ هنوز وی گاهی اوقات پیامکهای تندی برای من میفرستند؛ ولی خداوکیلی پدر من مقصر نبوده است و از مسئولین تقاضا دارم سریع تصمیم نگیرند؛ چون من در آن زمان تلاش بسیاری کردم تا ثابت کنم پدر من مقصر نیست.