هفته نامه
یوز پلنگ کمیاب
یوز پلنگ کمیاب
یوز پلنگ کمیاب
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. در یکی از بیابانهای ایران، یوزپلنگی به دنیا آمد که مادرش نام او را یال اسبی گذاشت. پدر یال اسبی چند روز قبل از تولد او توسط چند تا از شکارچیان سودجو شکار شده بود و یال اسبی تنها با مادرش زندگی میکرد.
سه ماه بعد وقتی که یال اسبی در حال دنبال کردن یک مارمولک بود، ردپایی عجیب دید.
سریع به نزد مادرش بازگشت و او را باخبر کرد. وقتی که مادرش ردپا را دید، لبخندی زد و گفت: فرزندم این ردپای انسانهاست.
ـ انسان...؟ انسان دیگه چیه؟
ـ انسان موجودی است که روی دو پایش راه می رود. نسبتاً قد بلندند و بسیار باهوش هستند. بعضی از آنها مهربان و بعضی از آنها بدجنس میباشند.
ـ شما آنهارا دیدهاید؟
ـ بله؛ وقتی که پدرت توسط انسانها شکار شد، من آنها را دیدم...راستی ببینم تو گرسنه نیستی؟
ـ البته که هستم.
ـ بسیار خوب؛ من میرم و یه چیزی شکار میکنم و زود برمی گردم. تو هم همینجا بمون و استراحت کن ... خداحافظ...
ـ خداحافظ. فقط خوشمزه باشه ها!!!
کمی بعد مادر یال اسبی با یک آهوی چاق و چلّه که به دندان گرفته بود برگشت و بعد از اینکه غذایشان را خوردند، تصمیم گرفتند که به گردش بروند.
در بین راه یال اسبی از مادرش پرسید:
ـ مگر انسانهای مهربان چیکار میکنند که به آنها مهربان میگویید؟
ـ آنها نمیگذارند که نسل ما از بین برود و اگر بیماری داشته باشیم فوراً درمانمان میکنند. نه فقط یوزپلنگها را بلکه همۀ جانوران. سعی کن از انسانها دوری کنی؛ چون مشخّص نیست که کدام یک از آنها خوب و کدام یک از آنها بد هستند.
ای کاش پدر اینجا بود، تا هم از تجربیات او استفاده میکردم و هم با یکدیگر خوش میگذروندیم. واسه چی انسانها الکی اونو کشتند؟
ـ ما یوزپلنگهای آسیایی یا ایرانی هستیم و خیلی کمیاب می باشیم... در همین موقع یال اسبی سخن مادرش را قطع کرد و گفت: چرا کمیابیم؟!
1- بخاطر اینکه انسانهای بدجنس برای تفریح غذاهای مارو شکار میکنند و اونها هم کم میشن در نتیجه ما گرسنه میمونیم و خدای ناکرده میمیریم.
2- به علت کمبود آب و خشک شدن آبشخورها.
3-به علت مرگهای جادهای یعنی تو جادهها گاهی وقتا ماشینا به ما میزنن و ما میمیریم.
4-شکار شدن ما توسط انسانها یا حیوانات وحشی دیگر البته این مورد خیلی کم اتفاق میفته.
و عوامل دیگه...
خلاصه ... وقتی آنها به یک درخت زیبا رسیدند زیر سایۀ آن نشستند و یال اسبی طبق معمول از سر و کول مادرش بالا میرفت.
به امید روزی که بشنویم این گربهی زیبا از خطر انقراض خلاص شده است.
مهدی پورعسکری