هفته نامه
پیشگویی
پیشگویی
پیشگویی
روزی پیشگوی پادشاهی به او گفت که در روز و ساعت مشخصی بلای عظیمی برای پادشاه اتفاق خواهد افتاد.
پادشاه از شنیدن این پیشگویی خوشحال شد؛ چرا که میتوانست پیش از وقوع حادثه کاری بکند. پادشاه به سرعت به بهترین معماران کشورش دستور داد هر چه زودتر محکمترین قلعه را برایش بسازند. معماران بیدرنگ بی آن که هیچ سهلانگاری و معطلی نشان بدهند، دست به کار شدند. آنها از مکانهای مختلف سنگهای محکم و بزرگ را به آنجا منتقل کردند و روز و شب به ساختن قلعه پرداختند. سرانجام یک روز پیش از روز مقرر قلعه آماده شد. پادشاه از قلعه راضی شد و با خوش قولی و شرافتمندانه به همه معماران جایزه داد. سپس ورزیدهترین پاسداران خود را در اطراف قلعه گماشت.پادشاه در آستانه روز وقوع حادثه به گفته پیشگو، وارد اتاق سری شد که از همه جا مخفیتر و ایمنتربود. اما پیش از آن که کمی احساس راحتی کند، متوجه شد که حتی در این اتاق سری هم چند شعاع آفتاب دیده میشود. او فوراً به زیر دستان خود دستور داد که هر چه زودتر همه شکافهای این اتاق سری را هم پر کنند تا از ورود حادثه و بلا از این راهها هم جلوگیری شود.
سرانجام پادشاه احساس کرد آسوده خاطر شده است. چرا که گمان کرد خود را کاملا از جهان خارج، حتی از نور و هوایش، جدا کرده است. معلوم است که پادشاه خیلی زود در اتاق بدون هوا خفه شد و مرد. پیش گویی منجم پادشاه به حقیقت پیوسته بود و سرنوشت شوم طبق گفته پیشگو رقم خورده بود! معنی این داستان را میتوان به قلب انسانها از جمله خود ما تشبیه کرد. در دل ما هم قلعه بسیار محکمی وجود دارد. این قلعه با مواد مختلفی محکمتر از سنگ ساخته شده است.
این مواد چیزی به جز خشم و نفرت، گله و شکایت، خوار شمردن و غرور و کبر، شتاب، تعصب و بدبینی و ... نیستند. با این مواد واقعاً هم میتوان قلعه دل را محکم و محکم و باز هم محکمتر کرد و دیگران را پشت درهای آن گذاشت. همانطور که این پادشاه عمل کرد. قلعه قلب ما هر چه محکمتر و کم منفذتر باشد، احساس خفگی ما هم شدیدتر خواهد بود.