نمایش خبر نمایش خبر

موقعیت اقتصادی برروی دیدگاه مردم تأثیر دارد

موقعیت اقتصادی برروی دیدگاه مردم تأثیر دارد



الهام نصیرزاده| جانباز همان دلداده و آسيب‏ ديده ‏اي است كه پرمايه‏ ترين سرمايه خود را به مسلخ عشق برده است تا مُهر محبت و بندگي را بر پيشاني خود زند، همان كسي كه با دريافت حقيقت وجود خويش به اوج انساني خود رسيده و به ‏دنبال رضايت خدا و بهشت ابدي است. او همان انسان خودباوري است كه كرامت و شجاعت را در جان خود جا داده و جهاد را بهترين ميدان عرضه اخلاص خويش به پروردگار محبوب خود مي ‏داند.جانبازان، شهيدان زنده ‏اي هستند كه خداوند اين فرصت را به آنها داده است سال‏ هايي از عمر خودشان را همراه با مجاهدت و آزمايش دشوار بگذرانند. تنها تفاوت جانباز با شهيد اين است كه آخرين رشته ارتباط او با عالم خاك قطع نشده است، براي آنكه جانباز بايد بماند و پيام شهيدان را فرياد كند بايد بماند تا كارهاي ناتمامي را به پايان رساند.
جانباز مي ‏ماند تا آيندگان به ويژه آنان كه ميدان كارزار را نديده اند و حقايق دوران مبارزه را درك نكرده ‏اند، به نشانه ‏ها و حجت‏ هاي وي بنگرند و پيام شهيدان را دريابند.
هفته نامه افق کویر به بهانه روز جانباز گفتگویی با یکی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس انجام داده است.
افق کویر:لطفاً خودتان را معرفی کنید: 
علیرضا ابوالحسنی، متولد سال 1343 و معلم بازنشسته.
افق کویر: چگونه شد که به جبهه رفتید؟
 احساس کردم مسئولیتی گردنم است، چون دفاع از حیثیت و ناموس مردم بر هر انسانی واجب است و من به سهم خود تکلیف دانستم به جبهه بروم و بتوانم کمک حال رزمندگان باشم.
افق کویر: وقایع دوران جنگ را چگونه دیدید و حضورتان در جنگ به چه شکلی بود؟
دوران جنگ، دوران سرنوشت سازی بود و به دیدگاه من دورانی بود که به ما یاد داد چگونه زندگی کنیم و چگونه بتوانیم از مرز و بوم کشورمان دفاع کنیم؛ اگر این جنگ روی نداده بود شاید امروز ما هم مثل افغانستان، عراق و ... که همیشه در خودشان درگیری دارند اینگونه بود، ولی جنگ سرنوشت ما را مشخص کرد و به دنیا فهماند که ایران می تواند مقابل همه ابرقدرت ها ایستادگی کند.
افق کویر: از نحوه مجروحیت خود بگویید:
هنگام عملیات و زمان اعزام به خط فرمانده تیپمان آقای جعفرزاده شهید شده بود و معاون وی ما را با قایق به خط اعزام کرد. اوضاع اصلاً مناسب نبود. فرمانده باید از لحظه به لحظه عملیات خبر داشته باشد تا بتواند نیروهای خود را رهبری کند. پس از شهید شدن فرمانده کسی نبود که ما را هدایت کند؛ زمانیکه به آنجا رسیدیم وارد میدان جنگ شدیم من در حال آرپیچی زدن بودم که تیر به پهلویم خورد چیزی متوجه نشدم و فکرکردم موج آرپیچی مرا گرفته اطلاع نداشتم تیر خورده ام و حال مساعدی نداشتم، پس از یک ربع ساعت حالم بهتر شد و خواستم بلند شوم که نفسم قطع گردید و فکر کردم موج مرا گرفته و شش هایم آسیب دیده است من به همراه بچه ها خودم را به پشت خط رساندم دیدم نفس کشیدن سخت است. پشت خط با این وضع ماندیم تا با دشمن مقابله کنیم و گمان داشتیم با 1 الی 2 ساعت مقابله می توانیم آتش دشمن را خاموش کنیم و من بخاطر حال بد فقط خشاب پر می کردم. همچنان تیراندازی می کردیم و اصفهانی ها سمت چپ ما بودند فرمانده شان دستور داده بود عقب نشینی کنند و سمت چپ ما را اصفهانی ها کاملاً خالی کردند و در همان هنگام که در این فکر بودیم سمت چپ را چه کنیم خمپاره ای به پشت سنگر خورد و تیری به پای من اصابت کرد پایم می سوخت و خونریزی داشت و دشمن از سمت چپ و روبرو تیراندازی می کرد مسلط شده بود بچه ها موقعیت را طوری تشخیص دادند که راه ما جز اسارت چیزی نیست، چون پشت سر آب بود سمت راست باتلاق و جلو عراقی و سمت چپ را هم که عراقی ها جای اصفهانی ها را گرفته بودند. 12 الی 14 نفر بودیم و راهی جز تسلیم نبود. لوله های تانک از پشت خاک ریز بیرون آمد و اطراف ما را گرفتند و به اسارت در آوردند و ما را به پشت خط و اعزام ساواک بغداد کردند بعد از گذشت مدتی در اردوگاه متوجه شدم پهلویم زخم بسته؛ وقتی با دست زخمی که بسته بود را برداشتم متوجه اشیایی زرد رنگ شدم و متوجه شدم که تیر است آن لحظه علت تنگی نفسم را فهمیدم و خودم تیر را بیرون کشیدم تیر درآخرین مرحله ای که می خواست به زمین برخورد کند به پهلو من خورده بود؛ اگر همان لحظه در نزدیکی برخورد کرده بود حتماً به به طحال و شش را ازبین برده بود همین که مرحله آخر به من خورده بود به استخوان جناغ سینه ایستاده بود و همین باعث قطعی نفسم می گردید و هنوز هم با تنگی نفس مواجه هستم. 
افق کویر: آیا دردوران دفاع مقدس به زمان بعد از جنگ فکر می کردید و اینکه قرار است چه اتفاقی بیافتد؟
فکر ما فقط این بود که امام (ره)گفته اند؛ اگر جنگ تا 20 سال طول بکشد ما ایستاده ایم و ما می گفتیم 20 سال اینجا هستیم و برگشت برای ما نیست. زمان اسارت دوران دانشگاه ما بود؛ اگر 50 سال هم طول می کشید؛ اصلاً احساسی نداشتیم و زندگی خاص خود را داشتیم و همه با هم رفیق بودیم و زندگی می کردیم و 6 سال اسارت برای من 6 روز گذشت. 5 الی 6 ماه اول سخت گذشت من آن زمان مجرد بودم و پدرم 11 ماه بعد از اسارت من فوت کرده بود و اطلاعی نداشتم و مادرم بیماری قلبی گرفته بود نامه ای فرستادم برایشان فقط می توانستیم بنویسیم حالمان خوب است. در دومین نامه خود نوشته بودم چه کسی در ایران مرده و زنده است. عراقی ها این نامه را سیاسی حساب کرده بودند و دیگر اجازه ندادند نامه بفرستم و نامه ای که برایم می آمد را به دستم نمی رساندند فقط اجازه دادند سالی یکی نامه این هم همان حالم خوب است را بنویسم بعد 6 سال که به ایران بازگشتم فهمیدم پدر و مادر از غصه من این چنین شده اند. 
افق کویر:آیا با هم رزمان خود در دوران جنگ ارتباط دارید ؟
بله – هر سال در مشهد همایش برگزار می‌گردد و از سراسر ایران دعوت می شویم دو نوع همایش است بدری و کمپی که ما در همایش بدریون دعوتیم و تمام بچه های عملیات بدر می رویم و در همایش کمپی از عملیاتهای مختلف از جمله خیبر و.... هستند که در اردوگاه با هم اسیر بودیم. 
افق کویر: چگونه می توان طرز تفکر شهدای بزرگوار را به دیگران انتقال داد؟
موقعیت زمانی ما به گونه ای شده است که نمی توانیم اثر بگذاریم اول انقلاب همه مخلص بودند.
افق کویر: یعنی اگر جنگ شود کسی به جبهه نمی رود؟
 چرا حتماً جوانهای ما می روند؛ فقط تبلیغات و حرکت مهم است؛ اگر امروز از مقطع متوسطه 5 نفر برای جبهه های حرم و..حرکت کنند دوستانشان همه خواهند رفت. حال و هوا انسانها را جذب می کند و جوانها منتظر یک جرقه هستند. من که جبهه رفته ام و شهید و کشته شدن را دیده ام می توانم طرز تفکر شهدا را بیاموزم؛ اما نسل امروز نمی توانند آن را درک کنند و تنها هم دوره ای ها و هم رزم هایمان آن را درک می کنند. تنها چیزی که ما را از شهدا و جمهوری اسلامی دور می کند موقعیت اقتصادی مملکت است و این موقعیت اقتصادی برروی دیدگاه مردم اثر می گذارد. زمانیکه گوجه سبز در بازار 120هزار تومان است پشت سر ما اسرا حرف می زنند و می گویند رفتند شهید شدند و اوضاع اینگونه است؛ اگر بخواهیم شهدا را به دیگران بفهمانیم باید برنامه خاصی اتفاق بیافتد. زمان ما امام (ره) چیزی اگر گران می‌شد دستور می دادند جلوی آن را بگیرند؛ اما امروز رهبراخطار می دهند؛ اما عمل نمی کنند و دیدگاه جوان ما این می شود که آیا می تواند با این احوال زندگی کرد.؟! 
افق کویر: توصیه شما به نسل سوم و چهارمی ها چه می باشد؟
من توصیه ای به آنها ندارم مسئولین بالا باید مواظب نسل سوم و چهارم باشند و بستگی به سران بالاتر دارد. امروز همین اختلاس هایی که می شود سال به سال به جای کمتر شدن بیشتر می شود،  چون قانون قرآن را رعایت نمی کنند در عربستان دست ها به خاطر دزدی قطع می گردد؛ اما متأسفانه میلیاردها پول می رود و اصلاً هیچ شخصی زخمی برروی بدنش نمی‌افتد؛ وقتی این چنین می‌شود ما نباید هیچ انتظاری از نسل ها داشته باشیم و هیچ چیز نمی توانیم بگوییم. رعایت قانون برای نسل دوم و سوم بسیار مهم است. 
افق کویر: بهترین دوره زندگیتان چه زمانی بوده است؟
 دوران اسارت،از دیدگاه من موقعیت پاک را بهترین دوران می گویند نه نگاهی بود نه مال مردم خوری و... موقعیت پاکی داشتیم و بهترین دوران بود؛ اما الان هرچقدر بخواهی پاک باشی نمی توانی و برای زندگی کردن حق دیگری را می گیریم دوررانی که پاک بمانی هر کجا که باشی بهترین دوران است. 
افق کویر: خاطره ای از دوران جبهه یا اسارتتان بیان کنید:
 اسارت و جبهه همه خاطره بود؛ زمانی که ما را به ساواک بردند 3 روز آنجا بودیم و در این روزها به جای صبحانه، ناهار و شام ما را شکنجه می دادند روز اول و دوم را با شکنجه سپری کردیم روز سوم آمدند و تعدادی از ما را صدا کردند و به بیرون بردند با خود گفتم این دو روز ما را در تونل می زدند روز آخری با شکنجه بیشتری می خواهند از ما پذیرایی کنند در یک ردیف ما را صف کردند و گفتند امروز شما را به صداوسیما می بریم و مصاحبه انجام می دهیم بالاخره ما را بردند و برنامه‌های خاصشان را اجرا کردند زمان برگشت به پادگان من آخرین نفر از اتوبوس پیاده شدم در صف بودیم که دیدم جلو ما 6 نفر عراقی در دو طرف با باتوم و کابل و دسته ای چوب ایستاده اند با خود گفتم باید امروز هم از تونل مرگ عبور کنیم، چون آخرین نفر بودم حتماً کتک مفصلی می خوردم یک به یک جلو می رفتیم و آنها بی پروا بچه ها را کتک می زدند گفتم خدایا یک فرجی برسان تا این جمله را گفتم بدن من سنگ شد و حتی مغزم کار نمی کرد؛ اگر کوهی هم برروی من خراب می شد متوجه نمی شدم نمی دانم دعای پدر مادر بودکه این چنین شد 5 الی 6نفری مانده بودیم که فرماندهشان به عربی گفت دیگر نزنید و بدون هیچ کتکی به داخل رفتیم خیلی تعجب کردم.