نمایش خبر نمایش خبر

مادر

مادر



بوسیدن گلبرگ هایی که ازسختی کارهای روزانه من زبرشده بودند چه حال قشنگی داشت.
انگارتمام زمینه تصوراتم تنهادستان توبود‌‌!
دربالاترین نقطه نشسته ای؛دربالاترین نقطه قلبم!،شاه دلم..!
پس توهمانی که میگویندش غمخواردنیا..
به هرغم میرسم بعدازخالقت جز بوی تو نمیخواهم چیز دیگری مشامم را نوازش دهد!!به راستی که زیراین پاهای زحمت کش چه چیزی جز بهشت رامیشد گستراند!؟
قدم بگذار  به دریای دلم،ای تویی که آنقدر بزرگی؛میدانم کوچکم بیا تاکه شاید بزرگی بیاموزم!
بوسه ای رابر روی ابرهای زمانه می گذارم و به طرفت روانه میکنم.!!
لب های کوچکم راهنگام خواب بودنت به کف پاهایت میچسبانم ؛تاکه شاید یادت بماند ومراهم باخود به بهشت زیر پایت ببری!!
آنقدر مهرجانت را به من خوراندی،که باید درخواب هم دستانت در دستانم باشند..!
نمیدانم این همه قدرت را ازکجاآوردی؟!این همه صبر،!من اشتباه میکردم و تو مرابزرگ میکردی..!
حال به اینجا رسیدم اندکی بزرگ شده ام،به امید آنکه بتوانم،شده حتی اندکی ازصبوریت ها را جبران کنم. عاشقتم...