نمایش خبر نمایش خبر

دیگر برنخواهم گشت

دیگر برنخواهم گشت



به گزارش هفته نامه افق کویر؛ شهادت مرگی است، انتخاب شده، مرگی که انسان به سوی آن می رود، نه آنکه به سوی انسان بیاید، اهمیت و ارزش شهید و شهادت نیز از همین جا سرچشمه می گیرد؛ اگر چه گفته می شود شیعه اگر در بستر هم بمیرد، شهید است؛ اما شهادت درجاتی دارد که عالیترینش جهاد در راه خداست. شهید چشمه آتشی است که خرمن ظلم را می‌سوزاند و آب روانی است که بر کویر تشنه عدالت جاری می‌شود. در این شماره از هفته نامه خبرنگار ما به سراغ خانواده شهید والامقام "محمد رضا ناظمی نارگانی" رفته و با"غلامحسین ناظمی نارگانی" و "حاجی گوهر دهقانزاده" پدر و مادر شهید گفتگویی انجام داده است که در ادامه می خوانید:
ابتدا حاجی گوهر دهقانزاده گفت: داری 11 فرزند که 6 دختر و 4 پسر و محمد رضا فرزند اول خانواده بود. در کنکور شرکت نمود و در رشته تربیت بدنی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد؛ در حالی که در روزنامه نام محمدرضا جزء پذیرفته شدگان بود؛ در جبهه حضور داشت و محمد رضا در سن 21 سالگی در منطقه کردستان و عملیات و الفجر4 به شهادت رسید.
دیگر برنخواهم گشت

وی در ادامه بیان کرد: پسرم 3 مرتبه به جبهه اعزام شد، با آغاز جنگ تحمیلی اولین بار به عنوان نیروی کمکی بسیجیان و رزمندگان، عازم جبهه ها شد. او که خوشبختی و رستگاری را در نبرد با دشمنان یافته بود مدت چهل روز در جبهه های ایثار و جهاد فنون نظامی را فرا گرفت. و برای بار سوم راهی جبهه ها گردید. از هر دو خواهر خود که در پشت دار قالی بودند خداحافظی نمود که یکی از خواهر ها برای محمدرضا شروع به گریه نمود، محمدرضا برگشت و ساعت خود را به او به عنوان یادگاری داد : سپس برادر کوچک تر خود که نامش حسین بود و نیز به او علاقه بسیار داشت در آغوش گرفت و کوله پشتی خود را برداشت و به پدر خود گفت: این بار مثل مرتبه های قبل نیست دیگر برنخواهم گشت و از خانه خارج شد.
مادر شهید افزود: شب هفتم محرم، نامه از طرف محمدرضا به دست من رسید که در نامه نوشته بود: مادر امشب خواب دیدم سوار بر یک اسب سفید هستم و تو افسار اسب را گرفته ای و نمی گذاری حرکت کنم از شما جویا شدم که چرا اجازه نمی دهی بروم که شما افسار را آزاد نمودی و گفته ای حالا که خودت می خواهی پس برو! خودم می دانم که شهید می شوم. سیزدهم ماه محرم محمد رضا شهید و بیستم محرم پیکر او به خاک سپرده شد.
کمک به خانواده های بی بضاعت

در ادامه غلامحسین ناظمی از خصوصیات اخلاقی محمدرضا بیان نمود: در سن پنچ سالگی وارد مکتب خانه شده و بطور کامل با قرآن و قواعد آن آشنا گردید در همان سن اقامه گو مسجد نیز بود. در خانه بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بود و همیشه سعی داشت نمازش را به جماعت بخواند.
وی ادامه داد: محمدرضا عضو شورای محل بود و از طریق این شورا به خانواده های بی بضاعت کمک می نمود.

دوستی دو دوست تا پایان زندگی

ناظمی از هم رزم های محمدرضا یاد کرد: "رضا فدائیه" و " میرزا مظفر شریعتی" در دوران دبیرستان تا جبهه همراه با محمدرضا بودند، دوستی محمدرضا و میرزا مظفر شریعتی زبانزد همه بود، این دو دوست شادی و غم هایشان را با هم تقسیم کرده، چه آن هنگام که بازی کودکانه می کردند، چه هنگام کسب دانش در مدرسه؛ حتی هنگام مناجات هایشان با خدا، ساعت ها در کنار سجاده نماز می نشستند و با پروردگار خویش خلوت می کردند. در جبهه هم نیز محمدرضا آرپیچی زن و میرزا مظفر شریعتی هم کمک او بود. زمانی که تیر به محمد رضا اصابت می نماید و سپس به" میرزا مظفر شریعتی" و هر دو در الفجر 4 و در آغوش هم به شهادت می رسند.
غلامحسین ناظمی از نحوه با خبر شدن شهادت محمدرضا گفت: نزدیک به غروب بود که مادر محمدرضا منتظر بود تا اسامی شهدا را اعلام کند؛ اما داماد خانواده که خبر شهادت محمدرضا را شنیده بود؛ از بالای پشت بام سیم آنتن تلویزیون را قطع نمود که مادر محمد رضا این خبر را نفهمد و کم کم نیز خودش گفت: محمدرضا مجروح شده و در بیمارستان یزد بستری است و در پایان نخل برداری گفت محمدرضا به شهادت رسیده است.

حدیث عباسی_ حدیثه امیریان