نمایش خبر نمایش خبر

ده سال صبوری

ده سال صبوری



ممل هی به قاطرش کرد و زیرلبی به  قاطرش گفت: کم کم اگر خدا بخواهد جاده ابادی صاف و سنگ فرش می شود و تو دیگه نباسد سم در خاک و سنگ بزنی! از همه مهم تر جاده داره عریض و طویل می شود و دیگر با اسبان رهوار خدای نخواسته زبانم لال تصادف نمی کنی!

قاطر زبان بسته اه سردی کشید و گفت؛ ممل تا گوساله گاو شود دل صاحبش اب شود! خودم از قاطر کدخدا شنیدم که دیناری نمانده تا خرج این جاده کنند!

ممل گفت: از حق نگذریم! جاده تکانی خورده است! کدخدای تازه پا را در یک کفش کرده و گفته تا کار جاده  به اخر نرسه روز و شب نمی شناسه! 

قاطر ممل گفت: ده سال صبوری کردم اگر عمری باشه این چند سال هم!