نمایش خبر نمایش خبر

33 سال فقط خواسته ی ما را شنیدند

33 سال فقط خواسته ی ما را شنیدند



عذرا عبداللهی شیطوری| خبرنگار هفته نامه افق کویر در این شماره گفتگویی با یکی از پدران شهید از اهالی روستای باجگان انجام داده است.
افق کویر:  لطفاً خودتان را معرفی کنید و کمی از زندگی تا برایمان بگویید؟ 
بنده حاج اکبر یعقوبی باجگانی فرزند محمد، متولد سال 1319 و ساکن باجگان هستم. پس از ازدواج خداوند پسری به ما عطا کرد و نامش را محمد علی گذاشتیم. محمد علی در سن 19 سالگی در تاریخ 11/08/1362 به شهادت رسید. شبی که پسرم شهید شده بود، ساعت 1:30 نیم شب بود که خواب دیدم امام خمینی(ره) و دونفر از سادات به منزل ما آمدند و همین خواب، تعبیرش برای من روشن و واضح بود و می دانستم که پسرم شهید شده است؛ وقتی از خواب بیدار شدم این موضوع را یادداشت کردم. 6 روز از این ماجرا گذشت. صبح روز هفتم وقتی داشتم از خانه بیرون می آمدم تا سراغ کارهای روزمره ام بروم، دایی های بنده و پدر دو تن از شهیدان سبز دشت درب خانه ما آمده و از شهید و شهادت صحبت می کردند؛ قبل از اینکه ماجرا را بگویند، به آنها گفتم. نیاز به مقدمه چینی نیست، می دانم که محمد علی شهید شده است. در واقع در طول این 6 روز همه ی اقوام خبر شهادت پسرم را شنیده بودند و چیزی به من و مادرش نمی گفتند، چون پسر من در جبهه ضربه مغزی شده بود و در راهی که او را به بیمارستان صحرایی می بردند و به شهادت رسیده بود، برای همین خبر شهادتش زود به روستا رسیده بود و جنازه ی پسر من در روز 17/8/1362 به روستای باجگان رسید و به خاک سپرده شد.
بعد از شهید شدن محمد علی، طولی نکشید که خداوند باز پسری به ما داد که نام همان شهید را بر روی او گذاشتیم. وی بسیار باهوش و با استعداد بود. تحصیلات ابتدایی را در روستای بساب گذارند. برای دوره راهنمایی به بافق آمد و دوره دبیرستان را در مدرسه ی نمونه ملک ثابت یزد سپری کرد و بلافاصله در دانشگاه علم و صنعت تهران قبول شد و بعد از اخذ مدرک کارشناسی ارشد، در تهران مشغول به کار شد و باز برای گرفتن مدرک دکتری مشغول درس خواندن شد و همزمان با کار کردن درس هم می خواند تا اینکه چند ترم برای اتمام درسش داشت که درسش را رها کرد و به یزد آمد؛ وقتی مادرش علت این کار را از او جویا شد، گفت: مادر جان 16 سال دوری و فراق بس نیست؟!! 5 الی6 ماه در یکی از کارخانجات یزد مشغول به کار شد و به یک باره استعفا داد؛ وقتی از او پرسیدم که چرا اینکار را کرده است گفت: پدر جان! اینجا قانونمندار نیست و من نمی توانم ببینم که مثلاً ساعت 7 کارت می زنند و ساعت 9 سر کار می آ یند وقتی این حرف را زد، من دیگر چیزی نگفتم. بعدها نیروگاه یزد، 12 نفر نیرو می خواست که از سراسر یزد 400 نفر نام نویسی کرده بود و یکی از آنها پسر من بود و بعد از امتحان یکی از 12 نفری که باید کار استخدام شد، محمد علی بود، بعد از 11 ماه کار در این نیروگاه، روزی دخترم به من زنگ زد و گفت: پدر جان، محمد علی کمی بیمار شده است، به ملاقاتش بروید؛ وقتی به ملاقاتش رفتم، روحیه ی بسیار خوبی داشت، اما بعد فهمیدیم که سرطان خون دارد. نه تنها ما بلکه تمام اقوام و آشنایان هر کاری که می توانستند برای بهبود پسرم انجام دادند؛ اما...خدا بیامرز تا توانست کار خیر انجام می داد..
افق کویر: علت محبوبیت شما در بین مردم سبزدشت و اعتماد آنها به شما چیست؟ 
من کاره ای نیستم و بیشتر موهبیت الهی بوده است. نه دارایی داشتم و نه توانستم برای کسی کاری بکنم؛ اما تا توانستم نه حرف بی جایی زدم، نه دروغی گفتم و نه زیرآب کسی را زده ام و هرگز تمایلی برای اینجور کارها نداشته ام.
افق کویر: توجه مسئولین به روستاها چگونه بوده است؟ 
نمی دانم چه بگویم، شاید مسئولین شهر هم نمی توانند کاری بکنند و بی تقصیر باشند. از بعد از انقلاب که سبزدشت به استان یزد پیوست و جزء استان یزد شد، کمی رسیدگی ها بیشتر شد. در دوره ای کارهایی مثل درست کردن قناتها، لای روبی قناتها، درست کردن جوهای آب که البته در حد مطلوب نبود، ولی باز مردم راضی بودند و دعاگو؛ اما چند وقتی است که نه تنها کار خاصی صورت نگرفته؛ بلکه قیمت بعضی از اجناس که مربوط به کار کشاورزی و دامداری است افزایش یافته است. مسئولین باید بدانند که خداوند هر کس را که خلق کرده وظیفه ای هم بر عهده اش گذاشته که باید به نحو احسن انجام دهد.
افق کویر: به نظرتان جوانان قدیم و امروزی چه فرقی با هم دارند؟ 
زمانی که جنگ شد، از همین روستای باجگان در سه چهار عملیات 36 نفر شرکت کردند در حالی که جمعیت آن روز روستا، جمعاً بیش 200 نفر بیشتر نبود، ولی جوانان امروزی دیگر آن شور و سرمستی را ندارند و دشمن هم می خواهد که دیگر آن حس و حال در جوانان نباشد.
افق کویر: نظرتان در مورد توجه مسئولین به مهم ترین خواسته ی سبزدشتی ها که تعمیر و بهره برداری جاده گزوییه هست چیست؟
 این جاده از زمانی که این روستاها به وجود آمده، بوده و قدمت آن بیش از چند قرن است و راهی نیست که مردم به تازگی درخواست احداث آن را داده باشند و بویژه در جلسه ای که عید نورزو در روستای بساب برگزار شد و بسیاری از مسئولین شهر نیز حضور داشتند، به مسئولین گفتیم که شما به خاطر راهی که بوده و فقط باید آن را تعمیر کرد، 33 سال است که یکی پس از دیگری فقط خواسته ی ما را می شنوید و هیچ کاری نمی کنید، ولی این بار گفتند: که نامه نگاری ها انجام شده است و انشاءا... با تلاش مسئولین و پیگیری های مردم به بار خواهد نشست.